یادتان باشد لازم نیست یک مأموریت خیلی بزرگ در دنیا انجام بدهید. فقط کافی است آمدنتان چیزی به دنیا اضافه، و رفتنتان هم چیزی را از دنیا کم کرده باشد. آدم باید حضورش در این دنیا، وزن داشته باشد؛ باید ردپایش در این دنیا باقی بماند.
خیلی وقتها یک چیز در زندگی خیلی ما را اذیت میکند و آن، مقایسه خودمان با دیگران است. علت مقایسه ما، ناآگاهی از فلسفه زندگی است. ما فکر میکنیم زندگی شبیه یک جاده است و کسانی که علم بیشتر، زیبایی بیشتر یا هوش بیشتری دارند در این جاده از ما جلوترند؛ در صورتی که هیچ کس در این دنیا، نه از ما جلوتر و نه از ما عقبتر است؛ چون هیچ دو نفری مقصد یکسانی ندارند تا عقب بودن یا جلو بودن معنا داشته باشد.
8 میلیارد آدم روی زمین وجود دارد و 8 میلیارد نقشه راه متفاوت و 8 میلیارد مقصد متفاوت! جادهای که من در آن قدم میزنم، نه قبل از من کسی در آن قدم زده و نه بعد از من کسی از این جاده عبور میکند و بعد از من، این جاده برای همیشه برچیده میشود.
هدف از زندگی برای هرکسی این است که به بهترین نسخه خودش قبل از مرگ تبدیل شود. بهترین نسخه یک نفر این است که مثلاً یک زن، خانهدار شود، بهترین نسخه یک نفر این است که رئیس جمهور شود، بهترین نسخه یک نفر این است که معلم شود و بهترین نسخه یک نفر دیگر این است که دانشمند شود! جهت روشنتر شدن مسئله در ادامه بیشتر توضیح میدهم.
هیچ دو تا گیاهی در این دنیا شبیه هم نیستند؛ سرو را خلق کردند برای قد کشیدن، لاله را خلق کردند برای گل دادن و نعنا را خلق کردند برای معطر کردن! هیچ گل رزی آرزو نمیکند که کاش به اندازه یک سرو قد بکشد یا هیچ گیاه کوهی آرزو نمیکند ای کاش زیباتر بود؛ چون آفرینش و کمال هرکدام به آنها القا شده است.
در مورد حیوانات هم همینطور است. هیچ دو تا حیوانی در زمین شبیه هم نیستند. گرگ را خلق کردند برای دریدن، مار را خلق کردند برای خزیدن و شیر را خلق کردند برای دویدن و ماهی را برای شنا کردن! بنابراین مقایسه یک ماهی با گوزن خیلی احمقانه به نظر میرسد؛ چون هدف زندگی یک بچه ماهی این است که به بهترین ماهی از نوع خودش تبدیل شود و هدف زندگی یک بچه گوزن، این است که به بهترین گوزن از نوع خودش تبدیل شود.
ما 8 میلیارد آدم روی زمین چون فکر میکنیم همه از لحاظ فیزیکی شبیه هم هستیم، قصهمان با حیوانات و گیاهان فرق دارد، در صورتی که اینطور نیست. همانطور که میلیونها گونه گیاهی و حیوانی متفاوت وجود دارد، هر انسانی یک گونه جداست؛ گونهای که نه قبل از آن وجود داشته و نه بعد از آن دوباره در تاریخ تکرار میشود. اینکه شما آرزو کنید مثل استیو جابز یا مثل پروفسور حسابی شوید به همان اندازه بیمعناست که یک شیر آرزو کند مثل عقاب پرواز کند.
خیلی وقتها در زندگی درگیر این سؤال هستیم که آقا وضعیت الآن من، تقدیر من است یا تقصیر من؟ هرکسی در این دنیا از اجدادش، ژنتیکی به ارث برده و مطابق با شهر و کشور و موقعیتی که در آن بزرگ شده یک شالوده یا یک خمیرمایهای پیدا میکند که به آن تقدیر میگوییم؛ چون دست شخص نیست؛ اما اینکه شخص با همین خمیرمایه به بهترین نسخه خودش تبدیل شود یا نه، به آن میگویند تقصیر! چون این به عهده خود شخص گذاشته شده است.
شما براساس سرشت و خمیرمایهای که به دنیا آمدید، میتوانید به نسخه بهتر خودتان تبدیل شوید؛ اما نمیتوانید به یک نسخه دیگر تبدیل شوید. آقای حسن ریوندی اگر هزار سال تمرین کند، نمیتواند مثل استاد شجریان چَهچَه بزند و اگر استاد شجریان صدسال تمرین کند، نمیتواند مثل حسن ریوندی یک چیز را آنقدر بانمک تعریف کند. به این قسمت ماجرا میگویند تقدیر! آقای ریوندی میتوانست کارمند بانک شود؛ اما اگر این کار را میکرد، این دیگر تقدیرش نبود؛ بلکه تقصیر خودش بود که نرفته دنبال تبدیل شدن به بهترین نسخه خودش! او اگر کارمند میشد، هم به خودش جفا کرده بود و هم به تمام مردم ایران!
در حقیقت خداوند میگوید که این استعداد را من به تو دادم و در عوض یک چیز از تو میخواهم که همین استعداد را در دنیا به اوج برسانی! این رسالت تو در زندگی است. اگر کسی را برای خندان به این دنیا آوردند، باید مأموریتش را تمام و کمال انجام دهد و وقتی که برگشت پیش پروردگارش، بگوید: پروردگارا آن استعدادی که در سینه من گذاشته بودی را من به اوج پرورش، و نفعش را به حال مردم دنیا رساندم و برگشتم پیش تو! این همان چیزی است که یونگ به آن میگفت: مسیر فردیت!
شاید یک نفر بگوید من اعتراض دارم. من آن خمیرمایه اولیه خودم را دوست ندارم. احساس میکنم بیعدالتی شده است. ببین خمیرمایه اولیه آن فرد چقدر بهتر است؛ چقدر زیباتر و چقدر باهوشتر است! وقتی این فکر را میکنید یک معنا بیشتر ندارد. این نشان میدهد که شما هنوز نسخه برتر خود را پیدا نکردید که اگر پیدا کرده بودید، آرزو نمیکردید جای هیچ کس دیگری باشید؛ چون وقتی نسخه بهتر خود را پیدا کنید، میبینید که دلتان هیچ جا جز آنجا آرام نمیگیرد.
یادتان باشد لازم نیست یک مأموریت خیلی بزرگ در دنیا انجام بدهید. فقط کافی است آمدنتان چیزی به دنیا اضافه، و رفتنتان هم چیزی را از دنیا کم کرده باشد. آدم باید حضورش در این دنیا، وزن داشته باشد؛ باید ردپایش در این دنیا باقی بماند.