اولین هجوم به خانه فاطمه!

08:00 - 1394/12/11

چکیده:تاریخ گواهی‌ست بر مظلومیت بانویی که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وی را سرور زنان اهل بهشت معرفی کرد. ظلم به این بانو از سوی اشخاصی واقع شده است، که مدعی پیروی از مکتب پدر این بانو مکرمه بوده‌اند. 

فاطمه, اولین هجوم

تاریخ گواهی‌ست بر مظلومیت بانویی که رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) وی را سرور زنان اهل بهشت معرفی کرد.[1] و این مظلومیت زمانی خود را به خوبی نشان می‌دهد که انسان به این حقیقت توجه داشته باشد، که ظلم به این خانم از سوی اشخاصی واقع شده است، که مدعی پیروی از مکتب پدر این بانو مکرمه بوده‌اند. ما در این مطلب و این مطلب  به گوشه‌ای از این مظلومیت اشاره کرده‌ایم؛ و در این مقاله به گوشه‌ دیگری از این مظلومیت می‌پردازیم.

پیروان امیرالمومنین(علیه‌السلام) در خانه‌ی فاطمه(سلام‌الله‌علیها) به گفتگو و مشاوره مى‌پردازند، و اين خبر به عمر بن خطاب می‌رسد. او به خانه فاطمه می‌آید، و وی را تهدید می‌کند: «اى دختر رسول خدا! محبوب‌ترين فرد براى ما پدر توست و بعد از پدر تو، خود تو!!! ولى سوگند به خدا اين محبت مانع از آن نيست كه اگر اين افراد در خانه تو جمع شوند من دستور دهم خانه را بر آنها بسوزانند». عمر بعد از گفتن این جمله، خانه فاطمه(سلام‌الله‌علیها) را ترک می‌کند. زمانی که امیرالمومنین(علیه‌السلام) به خانه برمی‌گردد، فاطمه(سلام‌الله‌علیها) ماجرا را برای وی بازگو می‌کند و می‌گوید: «عمر نزد من آمد و سوگند ياد كرد كه اگر اجتماع شما تكرار شود، خانه را با اهلش خواهم سوزاند، به خدا سوگند! آنچه را كه قسم خورده است انجام می‌دهد!».[2]

دوباره به خلیفه خبر می‌رسد که گروهی از یاران امیرالمومنین(علیه‌السلام) در خانه وی جمع شده‌اند.[3] خلیفه اول به عمر دستور، می‌دهد، تا به آنجا برود و با آنان برخورد کند.[4]
درب خانه، دق‌الباب می‌شود، صدای خشنی از پشت در به گوش می‌رسد که فریاد می‌زند: «ای کسانی که در خانه‌اید، هر چه سریع‌تر بیرون بیابید، اگر این کار را نکنید، این خانه را به آتش می‌کشم»[5] این صدا آشناست، صدای عمر بن خطاب است، مشاور خلیفه اول.
فاطمه(سلام‌الله‌علیها) نزد کسانی که در خانه جمع شده‌اند می‌رود، و از آنان می‌خواهد، آنجا را ترک کنند. سلمان، مقداد، عمار، ابوذر از خانه خارج می‌شوند، در این میان زبیر، دست به شمشیر می‌برد، تا به مهاجمان خانه فاطمه(سلام الله‌علیها) حمله کند، که ناگهان پایش می‌لغزد، و شمشیر از دستش رها می‌شود، در این هنگام اطرافیان عمر به طرف او می‌روند و  شمشیر را از او می‌گیرند.[6]
عمر وارد خانه می‌شود، او می‌خواهد علی(علیه‌السلام) را به مسجد ببرد، اما فاطمه(سلام‌الله‌علیها) اکنون به یاری علی(علیه‌السلام) بر می‌خیزد. و با فریادی بلند که در همه جا طنین‌انداز شده است می‌گوید: «ای رسول خدا(صلی‌الله‌علیه‌وآله) ببین بعد از تو با ما چه کردند».[7]

صدای فاطمه آن قدر مظلومانه است، که جمعی که با عمر آمده‌اند بر می‌گردند.[8] اکنون فاطمه(سلام‌الله‌علیها) از خانه به سوی ابوبکر می‌رود. زنان بنی‌هاشم خبردار می‌شوند، و به دنبال وی راه می‌افتند، فاطمه به مسجد می‌رود و خلیفه را مورد خطاب قرار می‌دهد: «ای ابوبکر، به خدا قسم، اگر علی را به حال خود رها نکنی نفرین خواهم نمود».[9] ابوبکر، برای عمر پیغام می‌فرستد، که هر چه زودتر علی(علیه‌السلام) را رها کند.[10]

مردم مدینه را چه شده است، که در مقابل چنین امری، سکوت می‌کنند، مگر خانه فاطمه، همان منزلی نبود که پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) هشت ماه هر روز صبح در مقابل آن می‌ایستاد، و با احترام اهل این خانه را بیدار می‌کرد و می‌فرمود: «خدا شما را رحمت كند، وقت نماز است و آیه «إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً [احزاب/33] خداوند می‌خواهد که از شما خانواده آلودگی را برطرف کند، و شما را پاک و پاکیزه گرداند» را می‌خواند[11] شاید گروهی از مردم مدینه گمان می‌کردند، جانشینی بعد از پیامبر مسأله مهمی نیست، و همین مقدار که در جامعه ظواهری از دین وجود داشته باشد، کفایت می‌کند، حال آنکه بیست و پنج سال بعد مردم مدینه متوجه این حقیقت شدند، که جامعه بدون رهبر صالح، جامعه‌ای رو به زوال است.

عمر در این اندیشه است، که کاش، آن روز علی(علیه‌السلام) را برای بیعت می‌آوردیم و کار را تمام می‌کردیم، حال باید دوباره نزد ابوبکر بروم، تا برای بیعت علی فکر کنیم. بعد از مشورت که بین خلیفه و اطرافیانش واقع می‌شود، شخصی را به دنبال علی(علیه‌السلام) می‌فرستند، علی(علیه‌السلام) از آمدن سرباز می‌زند، خلیفه خشمگین می‌شود، و عمر را برای آوردن علی می‌فرستد. عمر با شعله آتش به سوى خانه فاطمه(عليها السلام) می‌رود تا یک‌بار برای همیشه این غائله را ختم کند.[12]....

این مطالب گوشه‌ ایست از مظلومیت این بانو مکرمه، و این قلم، تلاش می‌کند به قسمت ناچیزی از این مظلومیت بپردازد. از این سو، این داستان همچنان ادامه دارد....

_____________________________________________
پی‌نوشت
[1]. صحيح البخاري، ج 5 ،ص 29؛/ و مستدرك الصحيحين، ج 3، باب مناقب فاطِمَة ص 164؛/ و سنن الترمذی، ج 3، ص 226؛/ و كنز العمّال ج 13 ص 93.
[2]. المصنَّف فی الاحادیث و الآثار، ابن ابی شیبه،ج8 ، ص 572.
[3]. السقیفة و فدک، جوهری (م. 323)، ص 72.
[4]. تاریخ طبری، ج3، ص430؛/ و تاریخ دمشق،ج30، ص418و419.
[5]. تاریخ طبری، ج3، ص202؛ و الامامه و السیاسه، ابن قتيبه، ج1، ص36.
[6]. تاریخ طبری، ج2، ص443.
[7]. الاحتجاج، ج1، ص207؛/ و الامامة و السياسة، ج1، ص 30.
[8]. الامامه و السیاسه، ج2، ص19
[9]. بحار الانوار، ج28، ص227؛/ و تاریخ یعقوبی، ج2، ص126
[10]. الامامه و السیاسیه، ج1، ص19؛/ و الغدیر، ج5، ص373.
[11]. الدور المنثور، سیوطی، ج4، ص313؛/ و شواهد التنزیل،حسکانی، ج2، ص134
[12]. انساب الاشراف، بلاذرى، ج1، ص586

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
17 + 1 =
*****