نداشتن انگیزه و وسواس

03:00 - 1395/11/22

با سلام دختری 20 ساله هستم که نزدیک سه سالی با وسواس در شست و شو روبرو بودم و یک سالی هست که تحت درمان قرار گرفته و با مصرف دارو کمی بهبود پیدا کردم.ولی هنوز به طور کامل خوب نشده ام.مثلا قبلا غسل هایم یک ساعت طول می کشید و این اواخر حدود25دقیقه طول می کشد و یا مواردی که با دارو برطرف شده بود در بعضی از انها احساس میکنم دوباره دارم به همان حالت قبل بر میگردم و یا در خوابگاه به اینکه دمپایی ها روی هم می افتند حساس هستم و باید آنهارا هربار آب بکشم.اما مشکلی که به تازگی برایم دردسر ساز شده این هست که انگیزه ای هم برای زندگی کردن ندارم و مدام با خودم میگویم که این همه تلاش و درس و کار که آخر سر چه بشود؟جای هممون تو گوره و برای فرار ازاین احساس پوچی به خوابیدن پناه میبرم و مدت خوابم بسیار طولانی شده.این مشکل افسردگی را با دکترم در میان گذاشتم ولی داروهایی که دادند را به علت اینکهعوارض خواهد داشت مصرف نکردم و البته مقداری بهتر شدم که باز تازگی دچار این حس شده ام.دیروز در امامزاده صالح که بودم در جلسه پرسش و پاسخ این موضوع را مطرح کردم و ایشان جواب دادند که ازدواج کن.که من نه شرایط ازدواج را دارم و نه در خانواده مان رسم هست که تاقبل اینکه درس تموم شه ازدواج کرد همچنین خواهر مجرد و بزرگتر از خودم هم دارم که خوب سخت تر خواهد بود گذشته از اینها چطور با بیماری که دارم ازدواج کنم و زندگی فردی دیگر را هم مثل خودم کنم و مسلما با وسواس من کنار نمی آیند.با این وجود به ازدواج هم به این آسونی ها فکر نمیکنم چون از اقواممان که موضوع ازدواج را با من مطرح کرد واصرار هم به آمدن خواستگاری و منتظر بودن برای تمام شدن درس من داشتند خیلی بد با ایشان صحبت کردم وگفتم چه خواستگاری بیای یا نیای جوابه من نه هست با اینکه خیلی هم با ایمان و خانواده درستی بودند ولی به دلیل عقایدی که داشتم در بعضی چیزها سخت گیری میکردم که دوست ندارم همسرم این رشته را خوانده باشد و یا دانشگاه آزاد رفته باشد و یا اینکه حتما باید از من بلندقد تر باشدو..باعث شد تا به ایشان به دروغ بگویم که من با فردی دیگر ارتباط دارم و خیلی هم دوستشون دارم.حتی بارها گفتند که حداقل مدتی با من باش برای آشنایی بیشتر و بعد یکی از مارا برای ازدواج انتخاب کن که قبول نکردم و با لحن تندی صحبت کردم و این اواخر متوجه شدم که نامزد کرده است.تا اینکه دیشب خواب خیلی بدی دیدم که از نظر روحی در عذاب بودم و عده ای از اعضای خانواده وسایل شخصی ام را از من دور می کردند و میگفتندبا همینا که هست زندگی کن تا وسواست برطرف شه و من مدام جیغ میزدم و به مرز جنون رسیده بودم که مجبور شدند با هیپنوتیزم و..مرا درمان کنند که باز هم روی من جواب نداد و روانپزشک گفت که قصد خودکشی داره و حتما تا دقایقی دیگر هم با این وضعه روحی دوام نمیاره.و از خواب که پریدم به قدری حالم بد بود و بدنم بی حس افتاده بود و چشام از شدت گریه باز نمیشد خانواده ام مرا به بیمارستان بردند والان کمی بهترم ولی همچنان اون صحنه ها میاد جلوی چشمامو گریه ام میگیره وهمش میگم خدایا چرا من.حقیقتا تو سن راهنمایی که بودم عاشق خدام بودم و نماز و روزه هام ترک نمیشد و خدا رو با تمام وجودم حس میکردم اما الان اصلا انگار برایم غریبه است و میگویم تاوان چی رو دارم پس میدم من که انقدر بنده ی خوبی بودم برات و هرچی ازت میخواستم سریع برآورده میشد چرا الان اینجوری شدم و جوونی ام داره به کامم تلخ میشه.

متشکرم از راهنمایی هایتان و سایت خوبتان .لطفا به من بگویید چه کارکنم؟بسیار برایم دعا کنید

-------------------------------------

کاربران محترم توجه داشته باشند که ادامه‌ی ارتباط با کارشناسان سایت و درج نظرات جدید برای رسیدن به پاسخ نهایی و جامع، تنها با عـضویـت در سایت ممکن خواهد بود؛ برای عضویت در سایت به آدرس مقابل مراجعه فرمائید: www.btid.org/fa/user/register
بعد از عضویت می‌توانید در همین بحث و یا مباحث دیگر انجمن نیز شرکت داشته باشید: http://www.btid.org/fa/forums

http://btid.org/node/104878

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
12 + 6 =
*****
تصویر یه دوست

انشاا... بهتر تر هم میشید (: داردهاتون رو درست و به موقع مصرف کنید. رژیم غذتیی تون رو کنترل و ورزش کنید اضافه وزن پیدا نکنید. داروهای ضد افسردگی به دلایل مختلف می تونند باعث افزایش وزن شوند. زیاد شدن اشتها و ....

بله که سخته. منتهی برای مدتی. یه مدت که بی اعتنایی کنید براتون عادی میشه.

 

تصویر یه دوست

خانم محترم شما احتیاج شدید و فوری به روان پزشک باتجربه دارید. اگر از ابتدا قبول می کردید دارو مصرف کنید شاید الان وضع بسیار بهتری داشتید.

به هر حال مواردی مانند و حتی بدتر از شما رو سراغ داریم که تحت درمان قرار گرفتند و الان زندگی عادی خوبی دارند.

داروی وسواس هم به نظر بنده فقط و فقط بی اعتنایی به آن است. اولش سخته ولی با اراده قوی و به تدریج حل میشه. توقع درمان فوری نباید داشته باشید ولی به تدریج و با گذشت زمان و بی اعتنایی عملی به تمایل به انجام اعمال مورد وسوسه، درمان میشه.

 

درمان افسرگی روحی به تقویت اراده برای مبارزه با وسواس هم کمک می کنه.

اقدام کنید

و موفق باشید

تصویر mobina22
نویسنده mobina22 در

بله در حال حاظر یکسالی است که تحت نظرروانپزشک دارو مصرف میکنم و تا 5 ماهی کمی بهتر شده بودم ولی نهبه طور کامل که این اواخر دارویم را عوض کردند.امیدوارم که بهتر بشم چون بی اعتنایی کردن واقعا سختههه ضمن اینکه دیگه درک درستی از زندگی کردن و کار و تلاش ندارم

تصویر آسمان95

خب شما تو امامزاده صالح چی گفته بودی که طرف برگشت بهت گفت ازدواج کن ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آخه همینجوری که یه کارشناس فی البداهه به یکی نمیگه ازدواج کن که !!!

بعدا شما لج باز هم هستی

چرا به یه پسری که همه چیش خوب بود الکی گفتی نه ؟!

تصویر mobina22
نویسنده mobina22 در

در امامزاده همین موضوع رو مطرح کردم و گفتم که وسواس دارم و باعث شده که انگیزه ای برای زندگی کردن نداشته باشم ولی ایشون میگفتند ازدواج کنی بهتره!!واقعا نمیدونم زندگی یکی دیگرو خراب کنی بهتره؟؟

در مورد اون پسر هم از کار و رشته ای که درس خونده بود خوشم نمیومد اگرچه خیلی با ایمان و قابل اعتماد بودند.

تصویر حسین وجدانی «مشاور»

با سلام

کاربر گرامی من به صورت کوتاه به همه سوالات تون پاسخ می دهم

1- وسواس: وسواس یک مشکل کاملا روحی روانی است که نیازمند روان شناس هست نه روان پزشک البته در مواقع شدید میشه ترکیبی کار کرد و در حین روان درمانی مصرف دارو هم زیر نظر روان پزشک ادامه پیدا کند و الا فقط اگر دارو بخوری خب طبیعی است بعد قطع دارو دوباره مسئله برگردد لذا توصیه می کنم برای درمان وسواس حتما به روانشناس متخصص و متدین مراجعه فرمایید.

2- ازدواج: نمی دونم تو امام زاده کی گفتن ازدواج کنید ولی ازدواج در شرایط فعلی اصلا توصیه نمی شود اول باید خوب بشید بعد ازدواج کنید ان شاالله در صورت پی گیری کارهای روانشناسی زودتر بهبود پیدا می کنید و بعد زندگی تشکیل می دهید.

3- خواستگاری اقوام: در مورد درخواست رابطه از طرف اقوام هم باید عرض کنم این نوع ارتباطات برای هر کسی اسیب زا هست و برای شما که مسئله خاص دارید اسیبش به مراتب بالاتر از دیگران هست لذا به هیچ وجه وارد چنین ارتباطاتی نشوید و ان شا الله بعد بهبودی با فرد مناسب از راه صحیح ازدواج کنید.

4- خواب: خواب شما انعکاس تفکرات تون هست که چون زیاد با این فکرها درگیر هستید لذا خواب اشفته دیدید که این هم در صورت ارامش پیدا کردن حل می شود و چنین خوابهایی هم نخواهید دید.

موفق باشید

تصویر mobina22
نویسنده mobina22 در

متشکرم از راهنمایی هایتان