خرمنم آتــــش زدی بر دل شیداشوم پس به تماشا نشین بلکه تماشاشوم با همگان گفته ای حال پریش مرا باز بگو فاش گو قصه ی رسواشوم جام شراب توام از لب من نوش کن نوش زمن جرعه ای از لب میناشوم تنگ به آغوش کش پیکر بی جان من شعله بزن دود کن بستر تنهاشوم گاه مرا مُــرده ای گاه مرا رانده ای هر چه مرا گم کنی من زتو پیداشوم در سحر َار آمدی مست و غزل خوان بیا خسته از این های و هو تشنه ی لالاشوم +0-0 پاسخ
خرمنم آتــــش زدی بر دل شیداشوم
پس به تماشا نشین بلکه تماشاشوم
با همگان گفته ای حال پریش مرا
باز بگو فاش گو قصه ی رسواشوم
جام شراب توام از لب من نوش کن
نوش زمن جرعه ای از لب میناشوم
تنگ به آغوش کش پیکر بی جان من
شعله بزن دود کن بستر تنهاشوم
گاه مرا مُــرده ای گاه مرا رانده ای
هر چه مرا گم کنی من زتو پیداشوم
در سحر َار آمدی مست و غزل خوان بیا
خسته از این های و هو تشنه ی لالاشوم