وقتی چادری شدم ......

13:32 - 1394/05/30

برگرفته از یک دفتر خاطره ........
ترم سوم دانشگاه بودم که تصمیم گرفتم  برای اولین بار چادر سرم کنم ...
خیلی چیزا تو این تصمیم ناگهانی و عجیبم دست داشت ...
ولی مهم ترینش جو دانشگاه و کلاس و گستاجی های برخی پسرای همکلاسیم بود
لباسی که شخصا هیچ وقت دقت نکرده بودم می تونه دشمن هم داشته باشه ...!!
لباسی که فکر نمی کردم میتونه اینقدر مهم باشه که برخی از دوستام به خاطرش ازم فاصله بگیرن ...!!
از همین جا بود که یه جریان فکری ، رو تو زندگیم پیدا کردم که شاید در زندگی خیلی ها وجود نداشت.....
و از همین جا بود که  کم کم ، عزممو جزم کردم که به راحتی ازش دست برندارم .....
وحالا چادر به پرده نمایشی تاثیر گزار در زندگیم تبدیل شد و آغاز فصلی جدید .........!!
...ومن بازیگری  شدم با نقش دشوار (یک دختر چادری....)!
با لباسی که بر خلاف خیلی از لباس های دنیا در خودش باری از مسئولیت داشت و کلی حرف های سخت و غریب......
دوست ندارم از سختی های اوایل راهم  حرف بزنم ولی در همین حد که چیزی فراتر از تصورم بود......
چادر با همون زبان بی زبانی  بهم فهموند حالا خط فاصله مشکی بین من و خیلی چیز ها و آدم ها کشیده شده ....
خط فاصله ای که منو مجبور کرد در تنهاییهام  فکر کنم و یه بار دیگه از نو تصممیم بگیرم که باید بمونم یا دست بکشم ....!!
چادری که حالا   زبانی دیگری بود از جنسی دیگه و پر از حر فایی که شاید تا به حال خودم هم به حقیقت اون ها فکر نکرده بودم ....
مثل شاگردی مقلد و بی سواد...........
و بدتر این که خیلی ها  حرفاشو نمی فهمیدن و تیرگیش به چشم خیلی ها می اومد و آزارم میداد...
یقین دارم فقط هیجان خواهیم ،خواست که بمانم ....
چرا که در شخصیتم  بیش از همه چیز ایستادگی مهم بود ...!!
ایستادگی مقابل حرف هایی که بود ...
مقابل نفسانیت هایی که بود ...
و حالا خودمو  در ماجرایی می دیدم  که حتی  باید از چیزی که به تن کردم  هم  دفاع کنه .........
لباسی که گاهی خودمو لایقش نمی دونستم چراکه برخی نا آگاهانه  اشتباهاتم  رو هم به پای اون نوشتن   .....!
ولی من  موندم .....
و در کلاس درس چادرم یاد گرفتم قبل هر چیز انسانی فهیمی باشم ...و بپذیرم که اگر لباسی به تن دارم باید شبیه چیزی باشم که به تن دارم که در غیر این صورت مسئول هستم ....
این روز ها چادر مشکی من خط فاصله  من  با خیلی چیز هاست ..... حتی خیلی از ادم ها !
و اون در عوض ازم مراقبت میکنه که کسی آسیبی بهم نزنه .......
من چادر مشکیمو دوست دارم .....
چون میدونم زیر رنگ سیاهش مراقبی برای روشنی های باقی مانده هست ......
و بیش از هر چیز رقص چادرمو دوست دارم ..........
که بیش از هر چیز شبیه احتزار پرچم پاکی و مهربانیه ....!!
ومن هم  هنوز شاگرد ضعیف کلاس درسش ..........

 

http://btid.org/node/72049

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
7 + 0 =
*****
تصویر باران
نویسنده باران در

بسیار عالی و دلنشین و زیبا سروناز جان
التماس دعا

تصویر سما27
نویسنده سما27 در

سلام
سروناز خانوم خیلی قشنگ نوشتید خیلی لذت بردم.
در حقیقت یه وجه اشتراک هم پیدا کردم.
موفق باشید

تصویر سعید۶۸

احسنت بر شما
موفق و موید باشید.