رهروان ولایت ـ یکی از مهمترین ادله شیعه بر اثبات ولایت و خلافت بلافصل امیرالمومنین(علیهالسلام) جریان «غدیرخم» است؛ شیعه معتقد است پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در روز غدیر خم، امیرالمومنین(علیهالسلام) را به خلافت و امامت جمیع مسلیمن منصوب کرد و بعد از رحلت نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآله) امیرالمومنین(علیهالسلام) امام است و دیگران این مقام را غصب کردند.
علمای اهل سنت میگویند: اگر این مطلب صحیح است چرا در آن زمان، کسی از صحابه و خود اهلبیت(علیهمالسلام) به حدیث غدیر استناد نکرده و در مناظرات، آنرا بیان نکردهاند؟ اما با نگاهی گذرا به تاریخ نادرستی و کذب این ادعا ثابت میشود، تاریخ گواه است نه تنها اهلبیت(علیهمالسلام) به این حدیث استناد کردند، بلکه اصحاب و یاران آنها نیز در جاهای مختلف و در مناسبتهای مختلفی به آن استناد کردهاند. در این نوشتار به بیان استناد یاران امیرالمومنین(علیهالسلام) به این حدیث میپردازیم.
تاریخ گواه است که در ايام جنگ صفين، اميرالمومنين(عليهالسلام) نامهاى به «معاويه» نوشت و آنرا به دست «اصبغ بن نباته» سپرد تا آن را به معاويه برساند. اصبغ مىگويد: من بر معاويه وارد شدم درحالیکه او بر روى فرشی از چرم دباغى شده نشسته بود، و بر دو بالش سبز رنگ تكيه زده بود، و در طرف راست او «عمرو بن عاص»، «حوشب»، «ذو الكلاع» و در طرف چپ او برادرش «عتبة بن ابىسفيان»، «ابن عامر بن كريز»، «وليد بن عقبة»، «عبد الرحمن بن خالد»، «شرحبيل بن سمط» و در برابرش «ابو هريره»، «ابو دردآء»، «نعمان بن بشير» و «ابو امامه باهلى» قرار داشتند.
من نامه را به معاويه دادم، آن را قرائت كرد و گفت: على كشندگان عثمان را به ما نمىسپارد؟
من گفتم: اى معاويه، خون عثمان را بهانه مکن، تو سلطنت و حكومت را مىخواهى، اگر مىخواستى عثمان را در زمان حياتش یاری كنى، مىكردى؛ اما تو آنقدر دست دست كردى، تا عثمان را كشتند، و الان خون عثمان را وسيلهای براى وصول به پادشاهى خود قرار دادهای.
معاويه از گفتار من خشمگين شد، من نیز خواستم بر خشم او بيافزايم، لذا رو به ابو هريره كرده و گفتم: اى صحابى رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) من تو را قسم مىدهم به آنكه هيچ معبودى جز او نيست، و به حق پیامبرش، به من خبر بده آيا تو در روز غدير خم حضور داشتى؟
گفت: آرى، حاضر بودم.
گفتم: درباره على(علیهالسلام) از رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله)چه شنيدى؟!
گفت: شنيدم كه مىفرمود: «من كنت مولاه فعلىّ مولاه؛ اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».
گفتم: پس اى ابو هريره، تو ولايت دشمن على را اخذ كردى، و با ولى او دشمنى كردى؟ ابو هريره، آه سردى کشید و گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون».[2]
همچنین نقل شده معاويه در ایام حج به مکه آمد و در آنجا به دنبال زنی فرستاد که به او «دارميه حجونيه» مىگفتند. دارميه زن سياه چهره، و ضخيمى بود از زنان بزرگوار و شيعيان مخلص اميرالمومنين(عليهالسلام). معاويه به او گفت: حالت چطور است، اى دختر حام؟
دارميه گفت: خوب است، و من از قبيله حام نيستم، من از بنى كنانه هستم.
معاويه گفت: راست گفتى، آيا مىدانى تو را براى چه امرى طلب كردهام؟
دارميه گفت: سبحان الله، من علم غيب ندارم.
معاويه گفت: تو را طلبيدهام، تا از تو بپرسم: چرا على را دوست دارى و منرا دشمن؟ و چرا ولايت على را قبول کردی و با من سر عداوت و جنگ داری؟
دارميه گفت: من على را دوست دارم به جهت آنكه در ميان رعيت به عدالت رفتار مىكرد، بيتالمال را به طور مساوى تقسيم مىكرد، تو را دشمن دارم به جهت آنكه با كسى كه او به امر ولایت و حکومت از تو سزاوارتر است جنگ کردی، و چيزى را كه حق آن را نداشتى طلب کردی؛ من ولايت على را دارم به جهت آنكه رسول خدا(صلىاللّهعليهوآله) در روز غدیر خم در جلوی همه و تو، عقد ولايت او را بست؛ على را دوست دارم به جهت آنكه مساكين را دوست دارد و اهل دين را بزرگ مىشمارد؛ تو را دشمن دارم به جهت خونهایى كه به ناحق ريختهاى و اجتماع مسلمين را گسستى و از روى هواى نفس حكم مىکنی».[3]
----------------------------------------------
پینوشت:
[1]. تذكرة الخواص، سبط ابن جوزى، ص 49 - 48.
[2]. الغدير، ج 1، ص 208 – 209؛ ربيع الأبرار، زمخشری، باب چهل و يكم.
برای مطالعهی احتجاج امیرالمومنین و دیگر ائمه(عليهمالسلام) به حدیث غدیر، به این مطلب و این مطلب مراجعه كنيد.