چکیده:وقتی کم سنتر بودم، خواستگارانی داشتم که توافق نشد؛ اما حالا دیگر هیچ خواستگاری ندارم. اصلاً دیگر، نه از خودم خوشم میآید و نه از زندگیم. نمیدانم باید چکار کنم؟
سلام
من یک دختر 27 ساله هستم و مهندسی نرم افزار خواندهام. خیلی دلم میخواهد که از این احساس تنهایی عذاب آوری که دارم، خلاص شوم؛ اما تا به حال نشده. وقتی کم سنتر بودم، خواستگارانی داشتم که توافق نشد؛ اما حالا دیگر هیچ خواستگاری ندارم. اصلاً دیگر، نه از خودم خوشم میآید و نه از زندگیم. نمیدانم باید چکار کنم؟ در ثانی یک خواهر کوچکتر از خودم دارم که الان بیست ساله است و واقعاً دلم نمیخواهد به خاطر من، زندگیش خراب شود. هر چه هم به مادرم میگویم: این خواهرم را، اشکال ندارد شوهر بدهید. دعوام میکنند و میگویند: زشت است. پس تو را چه کنیم. حتی وقتی که با هر لحنی میگویم: خواهرم را شوهر دهند برود. بعد از آن خودم عذاب میکشم که یعنی من نباید یک همدم داشته باشم؟ من چکارکنم؟
جواب:
سلام
متاسفانه مثلِ شما دختر با فضل و کمال که مجرد مانده، زیاد است. علتش هم این است که پسرِ آمادهِ ازدواج که شغل و امکانات مالی مناسب داشته باشد کم است. پسرهایی هم که توانایی مالی دارند، اکثرا سراغِ دخترهای سن پایینتر میروند. بنابراین شما لازم است، کاری کنید تا برای پسرهایی که میخواهند ازدواج کنند، شناخته شوید و انشاءالله به خواستگاری شما هم بیایند. در این جهت میتوانید مطالب این لینک را مطالعه کنید.
همچنین اگر کسی به خواستگاری شما آمد، سخت نگیرید تا ازدواجتان بیش از این به تاخیر نیفتد.
در مورد خواهرتان هم عرض میکنم: نظرتان کاملاً درست است. خانواده شما نباید؛ به خاطر ازدواج نکردن شما، از شوهر دادن او خودداری کنند. بنابراین لازم است با آنها در این زمینه صحبت کنید و مطالبی را به آنها بگویید: از جمله اینکه: اگر به هر دلیل خواهرم را شوهر ندهید و او به خاطر من تا آخر عمر در خانه بماند، بعداً همیشه خودتان را ملامت خواهید کرد که چرا به حرفِ من گوش نکردید و شوهرش ندادید؟
همچنین مطالب دیگری هم میتوانید به خانوادهتان بگویید تا راضی شوند. این مطالب را در اینجا ببینید.
موفق باشید
نظرات
من هم همین اشتباه را کردم وقتی برای خواهر کوچکم خواستگار آمد به همه اصرار کردم که قبول کنند ولی بعد از ازدواجش واقعا اذیت شدم بخصوص که مراعات خیلی از مسائل رو تو خونه نمیکردن الان دیگه رفتن سرخونه زندگی خودشون ولی من همچنان مجردم خواهرم به جای اینکه به فکرم باشه بارها به من گفته تو نسبت به من خیلی راحت تری ازدواج همه چیز نیست در حالی که وقتی نوبت خودش بود حاضر بود زمین و زمان رو بهم بدوزه تا ازدواج بکنه . به نظر من تا جایی که راه داره رضایت به ازدواج خواهرت نده
شما نتونستی ازدواج کنی نباید خواهرت پا سوزه شما بشه.
سلام
عزیزم شرایط منم مثل شماست. وارد ۲۶ سالگی شدم. هیچ وقت با هیچ پسری دوست نشدم حتی دوست اجتماعی، چون با توجه به عقایدم کار صحیحی نبود. خودم رو سر گرم درس کردم و وارد بهترین دانشگاها شدم، به امید خدا از مهر تحصیل در مقطع دکترا رو شروع خواهم کرد، به این امید که خدا جای حق نشسته و شاهد و ناظر اعمال من هست، و خودش بهترین ها رو براقم خواهد زد، البته من چندین خواستگار داشتم از اونجایی که آشنایی قبلی با هیچکدومشون نداشتم ( منظورم همین روابط متداوله موجود در جامعهست) یا خانواده بدون اینکه به من اطلاع بدهند با توجه به صلاح دید خودشون، اون شخصرو رد کردند یا من با توجه به نظر خانواده پاسخ رد دادم. ولی الان به این نتیجه رسیدم که شاید مشکل از خودم من و طرز فکرم بوده و شاید نباید روابطم رو تا این حد محدود میکردم تا اصلا دیده نشوم، شاید نباید برای پاک بودن و پاک موندن عزلت نشینی اختیار میکردم و خودم رو از خیلی چیزا محروم میکردم و از همه دوری میکردم از ترس اینکه مبادا گناه باشه. ولی الان فکر میکنم که باید با توکل بر خدا فعالیتهای اجتماعیمون رو زیاد کنیم و روابط اجتماعیمونرو بهبود ببخشیم. امید است نتیجهای حاصل شود.
البته من خواهری ندارم.