خب بنده خدا معجزه خدا هم باید یه پروسه ای رو طی کنه
شما شش ماهه که ازدواج کردین اعتماد از دس رفته هم که مث لپ لپ نیس درشو وا کنی بپره تو زندگیت
زمان لازم هس تا شوهرتون به شما دوباره اعتماد کنه
زندگی عادیتو بکن هیچ کاری لازم نیس بکنی ... فقط سر چیزای الکی دعوا را نندازین تا سرکوفت نشنوین
حمتما عروسی بگیر ولو ساده تو خونه
دختر جان شما جو گیر شدی بعدا عقده ای میشی
یه خانمی رو میشناسم اونموقع که میخواس ازدواج کنه میگفت نه من عروسی نمیخوام همینکه با فلانی ازدواج کنم کافیه و کلی حرف که.....
خلاصه عروسی نگرفتن الان ده پونزده سال میگذره همش حسرت میخوره هر وقت یه عروسی میشه مث هند جگر خوار جیگر شوهرشو میخوره عروسی رو به بقیه هم کوفت میکنه که برا من عروسی نگرفتن و ... یکی نیس بهش بگه خودت نخواستی
تجربه بقیه رو شما تجربه نکن
والا به نظر من اون خانم داره خودشو حروم میکنه برادر شما چیز خاصی نداره که بگی دختر خانم داره ایشونو تور میکنه نه تحصیلاتی نه شغلی نه وفاداری نه .....
گناه داره دختره
صفحهها