تعارض رفتاری والدین، محیط خانه را آشفته میکند که این امر مانع امنیت روحی و روانی فرزندان می شود که آسیبهایی را به دنبال دارد.
والدین، اولین الگوهای رفتاری فرزندان هستند که ویژگیهای رفتاری و فکریشان تأثیر مستقیمی بر فرزندان دارد. شیوههای تربیتی والدین، تحت تأثیر ویژگیهای شخصیتی و سیستم اعتقادی آنان است. پدر و مادرهایی که در زمینه روش تربیت اشتراک نظر دارند، روشهای تربیتی یکسانی برای فرزندان در نظر میگیرند و در سختگیری یا سهلگیری نسبت به تربیت فرزندان، شیوه یکسانی دارند. اگر بین والدین و اصول فکری و دینیشان اشتراکی نباشد، در روشهای تربیتیشان نیز تضاد به وجود میآید و فرزندان قربانی این ناهماهنگی میشوند. خانوادهای که بر اثر تعارض رفتاری والدین، آشفته است؛ نمیتواند محیط روانی و روحی امنی را برای فرزندان ایجاد کند که آسیبهایی را نیز به دنبال دارد.
والدین باید در رفتار خود برای ابراز محبت، برقراری ارتباط و واگذاری مسئولیت به فرزندشان اتفاقنظر داشته باشند و با توافق یکدیگر، قوانینی برای تربیت فرزند در نظر بگیرند و اجرایی کنند؛ بهطوری که فرزند نه با تفریط، دچار استرس و مشکلات روحی و روانی شود و نه با افراط، لوس شود. ناهماهنگی رفتاری والدین باعث میشود که فرزندان در بهکارگیری مهارتهای اجتماعی ضعیف عمل کنند و از برقراری روابط نزدیک با دوستان و همسالان به خاطر ترس از مواجه شدن با نقصها و کمبودهای خود، پرهیز کنند. اگر والدین شیوه تربیت سختگیرانه و بدون محبت داشته باشند، فرزندان به تدریج جرأت، خلاقیت و اعتماد به نفسشان را از دست میدهند. این در حالی است که در شیوه سهلگیرانه، فرزند هیچ محدودیتی ندارد و هر چه میخواهد انجام میدهد، برای خود تصمیم میگیرد و به شیوهای که میل دارد، عمل میکند. همواره از تمایلات خود پیروی میکند، در عالم خیال به سر میبرد و از برخورد با واقعیتهای زندگی خودداری میکند.
فرزندان پرورشیافته در این خانوادهها معمولاً بیبندوبار، لاابالی، سهلانگار، خودخواه و بیهدف هستند. این فرزندان احساس مسئولیت نمیکنند، نمیتوانند خود را با محیط اجتماعی سازگار کنند و اغلب در زندگی با شکست روبهرو میشوند. تضاد رفتاری والدین در شیوههای تربیتی فرزندان، سبب افسردگی و پرخاشگری فرزندان میشود. این والدین نمیتوانند محیطی را فراهم کنند که زمینهساز شکلگیری شخصیت فرزندان در شرایط مطلوب باشد و زندگی و آینده فرزندان دچار آسیبهای جدی میشود. بیتردید آسیبی که فرزندان از ناهماهنگی رفتار تربیتی والدین میبینند، بیش از آسیبی است که از روش غلط تربیتی یکی از والدین میبینند. تفاهم نداشتن پدر و مادر در موضوعات و شیوههای تربیتی فرزند، باعث خدشهدار شدن اقتدار آنها در نظر فرزند میشود و فرزند نمیتواند حقانیت و منطقی بودن توصیههای پدر و مادر را باور کند. نبودن سنخیت فکری میان همسران، تحقیر مقام مادری، محرومیت از عاطفه همسر و ناکامی هر یک از والدین، سبب بروز تضاد در رفتار تربیتی والدین میشود. رفتارهای تربیتی متضاد والدین در روش سختگیرانه یا سهلگیرانه، موجب به هم خوردن نظام جسمی و روانی فرزندان میشود که به بررسی برخی از مهمترین این پیامدها میپردازیم؛
۱. تضاد در انتخاب الگو
والدین در رشد تمام ابعاد وجودی فرزندان نقش تعیینکنندهای دارند. فرزندان از طریق خانواده با دنیای خارج آشنا میشوند، شیوه معاشرت و روابط اجتماعی با دیگران را میآموزند و راه و رسم زندگی، اخلاق و آداب و رسوم آن را یاد میگیرند. در واقع فرزند از اولین مراحل رشد تا مرحله اجتماعی شدن، نگاهش به روابط والدین است و بسیاری از امور اخلاقی، علمی و اجتماعی را به طور مستقیم از آنها میآموزد. والدین الگوی اخلاقی، رفتاری و حتی کلامی فرزندانشان هستند. بنابراین الگوی تربیتی والدین، یکی از مهمترین و اثربخشترین روشهای یادگیری و اجتماعی شدن فرزندان در تربیت عاطفی و مطلوب دینی است. سادگی و بیآلایشی روحی، پاکی سرشت کودک و انگیزه و گرایش شدید فرزند به انتخاب الگو در زندگی سبب میشود که او در اولین گام، پدر و مادر را الگوی خود قرار دهد. حال اگر پدر و مادر نتوانند الگوی شایستهای برای فرزندان باشند یا روابط عاطفی میان آنان استحکام نداشته باشد، اثرهای نامطلوبی نیز بر شخصیت فرزندانشان خواهند گذاشت.
۲. قانونگریزی
توافق نداشتن والدین در روش تربیتی فرزندان، سبب میشود فرزندان در بزرگسالی به افراد قانونگریز تبدیل شوند. برای مثال پدری فرزندش را از بازی با تلفن همراه منع میکند و مادر در غیاب پدر برای رسیدگی به کارهای خود، اجازه میدهد که فرزندش با تلفن همراه بازی کند. نتیجه این ناهماهنگی تربیتی میان والدین، ایجاد این تصور اشتباه که هر نوع ممنوعیتی غیر قابل اجتناب نیست، در فرزند میشود و او یاد میگیرد که اجازه انجام کارهای ممنوعه را از والد دیگر بگیرد که البته این عادتهای تدریجی، سبب هدایت فرزند به سمت انجام کارهای خلاف قانون می شود.
۳. تضعیف اقتدار پدر
والدین متعادل، مقرراتی برای تربیت فرزندشان دارند و هر دو برای اجرای آن قوانین با یکدیگر همکاری میکنند. آنها منظور خود را با استدلال و به صورت روشن و صریح برای فرزندانشان بیان میکنند و به آنها برای رسیدن به اهداف مورد نظر کمک میکنند و نسبت به موفقیتهای فرزندانشان نیز واکنش مثبت نشان میدهند. در چنین خانوادههایی معمولاً پدر با اقتدار رفتار میکند و مادر با همراهی خود، جایگاه پدر را مستحکم میکند؛ اما گاهی اوقات مادران با رفتار متضاد تربیتی، ناخواسته موجب شکاف عاطفی بین پدر و فرزندان میشوند. اگر خانه عنصر مقتدر نداشته باشد، بچهها از محبت مادرانه سوءاستفاده میکنند و اگر عنصر اقتدار، بر عنصر محبت مادر غلبه کند، بچهها به طور طبیعی به بیرون از خانه و جمع دوستان پناه میبرند. اجرایی شدن قوانین تربیتی پدر در خانه و حفظ حرمت پدر و تشکر از زحمات او موجب اقتدار پدر در خانه میشود. این در حالی است که اگر خلاف آن صورت گیرد، دیگر پدر اقتداری نخواهد داشت؛ برای مثال وقتی پدر به دلیلی کودک را از بازی کردن با دوستانش محروم میکند و مادر در غیبت پدر به او مجوز بازی میدهد، کودک متوجه میشود که حرف پدر زیاد هم جدی نیست. در چنین خانوادههایی، پدر و مادر اعتباری ندارند.
۴ پرخاشگری
در خانوادههایی که معمولاً پدر سختگیر و مادر سهلگیر است، عموماً نوعی دیکتاتوری حاکم است؛ یعنی معمولاً پدر حاکم بر رفتار دیگران است و مادر رفتاری متضاد با پدر دارد. پدرِ مستبد و سختگیر در امور فرزندان، اهمیتی به خواستههای آنان نمیدهد و اغلب فرزندان از حقوق خاص خود بیبهرهاند. پدر فکر میکند فقط خودش مصالح فرزند را تشخیص میدهد و او باید نظرش را بپذیرد؛ بنابراین حتی در کارهای خصوصی فرزند هم دخالت میکند. چنین پدری به تشخیص خود، قواعدی متناسب با سن فرزند بر او تحمیل میکند و اجازه نمیدهد فرزندش به اهدافی که دوست دارد برسد. فرزند نیز با توسل به پرخاشگری میکوشد موانعی را که پدر ایجاد کرده است، از میان بردارد. فرزندانی که درگیر رفتار متضاد سختگیرانه پدر و سهلگیرانه مادر هستند، افرادی عصبی هستند که برای حقوق دیگران، احترام قائل نمی شوند.
۵. اضطراب
در محیط خانوادههایی که پدر و مادر رفتار متضاد دارند، فرزندان همواره با ترس و اضطراب درگیرند؛ زیرا شخصیت، خواستهها و احتیاجات آنها مورد توجه قرار نمیگیرد. فرزند در چنین خانوادهای احساس امنیت نمیکند، هدف از انجام برخی کارها را نمیداند، مجبور است نظم و انضباط تحمیلی را رعایت کند و جرأت نمیکند دلیل رفتارها را بپرسد. او مجبور است کورکورانه آنچه را که والدین خواسته اند انجام دهد، برای مثال وقتی مادر اخم میکند و پدر لبخند میزند، پدر دستور انجام کاری را میدهد و مادر از انجام آن نهی میکند؛ در چنین شرایطی فرزند هیچوقت نمیفهمد چه کاری خوب و چه کاری بد است. او در این خانواده هرگز احساس امنیت نمیکند؛ زیرا در هر صورت بازنده میدان است و این مسأله سبب افسردگی و اضطراب او میشود؛ اضطرابی که نه تنها فقط یک بیماری، بلکه منشأ بسیاری از دردهاست و در بسیاری موارد، زمینهساز برخی از بیماریهای روانی است. فرزندانی که در چنین خانوادههای نامتعادلی تربیت میشوند، اعتماد به نفس پایینی دارند و نمیتوانند در اجتماع حضور خوبی داشته باشند و به موفقیتهای مورد نظرشان برسند.
بنابراین خانواده، جایگاه بسیار مؤثری در شکلگیری شخصیت فرزندان دارد. والدین در برابر تعلیم و تربیت فرزندان خود و رشد و کمال آنان، مسئول و مکلفاند. آنها نباید با تضاد روشهای تربیتی و سهلگیری یا سختگیریهای بیجا، مانع رشد و کمال فرزندان و سبب انحرافشان شوند. همچنین نباید فرزندان را در آزادی مطلق رها کنند و آنچنان سهلگیر شوند که فرزندان بتوانند به هر کاری که میخواهند، دست بزنند و بدون هیچگونه نظارت و مراقبتی رشد کنند. والدین باید در تربیت فرزندانشان روش یگانهای را با همکاری هم انتخاب کنند. فرزندان برای تربیت صحیح به اقتدار پدر و مهرورزی مادر احتیاج دارند،که این دو باید هماهنگ با یکدیگر باشد. وقتی والدین در مسیر تربیت با هم همراه و هماهنگ نباشند، قطعاً نمیتوان انتظار خوبی از تربیت فرزند داشت. گاهی شیوههای تربیتی پدر و مادر بسیار متفاوت است. در چنین شرایطی نباید متضاد عمل کرد؛ بلکه باید هر بار یکی از والدین با دیگری همراه شود.