غصب خلافت و علت سکوت امیرالمومنین

09:09 - 1394/09/24

چکیده: امام علی (علیه السلام) با این جمله، این حقیقت را روشن مى‌سازد که من هرگز مسئولیّت خودم را در برابر امّت و وظیفه‌اى که خدا و پیامبرش بر دوشم گذارده بودند فراموش نکرده‌ام، ولى چه کنم که در میان دو محذور، گرفتار بودم

امام علی

بعد از رحلت پیامبر، بر اثر شرایط خاصی که ایجاد شده بود، حضرت علی (علیه‌السلام) مجبور شد به مدت 25 سال از صحنه اجتماع به طور خاصی کناره بگیرد و سکوت اختیار کند، آن‌حضرت در این مدت نه در جهادی شرکت کرد و نه در اجتماع به طور رسمی سخن گفت، شمشیر در نیام کرد و به وظایف فردی پرداخت.

این سکوت وگوشه گیری طولانی برای شخصیتی که در گذشته در متن اجتماع قرار داشت ودومین شخص جهان اسلام و رکن بزرگی برای مسلمانان به شمار می‌رفت سهل وآسان نبود. روح بزرگی، چون حضرت علی (علیه السلام) می‌خواست که بر خویش مسلط شود وخود را با وضع جدید که از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبیق دهد.

امیرالمومنین(علیه‌السلام) در مورد غصب خلافت و منصب ایشان در خطبه شقشقیه مى‌فرماید:« هنگامى که دیدم او [ابوبکر] پیش‌دستى کرد و خلافت را در بر گرفت، من در برابر آن پرده‌اى افکندم و پهلو از آن تهى کردم و خود را کنار کشیدم».[۱]

این تعبیر به خوبى نشان مى‌دهد که امام(علیه‌السلام) هنگامى که خود را در برابر این جریان دید، آماده درگیرى نشد و به دلایلى بزرگوارانه از آن چشم پوشید و زاهدانه از آن کناره‌گیرى کرد. ولى از سوى دیگر این فکر دائماً روح او را آزار مى‌داد که در برابر این انحراف بزرگ چه باید بکند و مسئولیّت الهى خویش را چگونه انجام دهد؟ به همین دلیل است که در همین خطبه اضافه مى‌کند: «پیوسته در این اندیشه بودم که آیا با دست بریده [و نداشتن یار و یاور] به مخالفان حمله کنم یا بر این تاریکى کور صبر نمایم؟».[2]

امیرالمومنین(علیه‌السلام) با این جمله، این حقیقت را روشن مى‌سازد که من هرگز مسئولیت خود در برابر امت و وظیفه‌اى که خدا و پیامبرش بر دوشم گذارده بود را فراموش نکرده‌ام، ولى چه کنم می‌بایست بین این دو راه، یکی را انتخاب می‌کردم: راه اوّل این‌که قیام کنم و با مخالفان، درگیر شوم در حالى که از یک‌سو، یار و یاور کافى نداشتم و از سوى دیگر این قیام موجب شکاف در میان مسلمین مى‌شد و فرصت مناسبی برای منافقان و دشمنان دین فراهم می‌آورد که در انتظار چنین شرایطى بودند. راه دوم این‌که در آن محیط تاریک و ظلمانى صبر کنم.
سپس توصیف بیشترى از شرایط آن زمان در سه جمله کوتاه و پرمعنا ارائه مى‌دهد و مى‌فرماید: «ظلمت و فتنه‌اى که بزرگ‌سالان را فرسوده و کودکان خردسال را پیر و مردم با ایمان را تا واپسین لحظات زندگى و لقاى پروردگار رنج مى‌دهد».[3]

از این عبارت به خوبى روشن مى‌شود که یک رنج و درد عمومى، همه را تحت فشار قرار داده بود. صغیران را پیر مى‌کرد و پیران را زمین‌گیر، ولى مؤمنان رنج مضاعفى داشتند؛ چرا که مشکلات روزافزون جامعه اسلامى و خطراتى که از هر سو آن‌ها را تهدید مى‌کرد، آنان را در اندوهی عمیق و رنجی بى‌پایانى فرو برده بود، همان درد و مصیبتى که با گذشت زمان و در مدت کوتاهى در عصر «بنى امیّه» خود را نشان داد و بسیارى از زحمات پیامبر اکرم(صلی‌الله‌علیه‌وآله) و مؤمنان راستین نخستین را بر باد داد.

حضرت تصمیم نهایی خود در برابر این مشکلات در برابر این «دو راهى» مشکل و خطرناک به این صورت بیان مى‌فرماید: «سرانجام بعد از اندیشه کافى و در نظر گرفتن تمام جهات، دیدم بردبارى و شکیبایى در برابر این مشکل، به عقل و خرد نزدیک‌تر است. به همین دلیل شکیبایى پیشه کردم، نه شکیبایى آمیخته با آرامش خاطر، بلکه در حالى بود که گویى چشم را خاشاک پر کرده و استخوان راه گلویم را گرفته بود، چرا که با چشم خود مى‌دیدم میراثم به غارت مى‌رود».[4]

حضرت در طول آن مدت به صورت‌های مختلف در مقابل موضوع سقیفه اعتراض كرد و چنین نبود كه هیچ اعتراضی نكرده باشد و حتی بعضی از یاران خاص او نیز اعتراض كردند و اجتماع چند نفر در خانه حضرت و عدم بیعت با خلیفه اول نشانه همین اعتراض بود؛ هم‌چنین در تاریخ آمده كه خود حضرت تا شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) بیعت نكرد.[5]

این تعبیر، ترسیم گویایى از نهایت ناراحتى امام در آن سال‌هاى پر درد و رنج مى‌باشد که نه مى‌توانست چشم به روى حوادث ببندد و نه چشم بگشاید و نیز نمى‌توانست فریاد کشد و سوز درون خود را آشکار سازد.

این سخنان امیرالمومنین(علیه‌السلام) در خطبه شقشقیه‌ گویاى زندگى حضرت است، او عملا نشان داد که هیچ‌گونه دل‌بستگى به مال و مقام ندارد و خلافت را بدون انجام وظایف الهى  همانند کفش کهنه بى‌ارزش، یا آب بینى حیوانى مى‌دانست، چگونه ممکن است براى از دست رفتن آن، چشمى پر از خاشاک و گلویى گرفته، داشته باشد.

در تارخ طبری از منابع اهل سنت در مورد غصب خلافت امیرالمومنین(علیه‌السلام) چنین آمده: «اندیشه تعیین خلیفه توسط گروه محدودی، تصمیمی عجولانه و خام و از نظر اصول به حدی بی‌ارزش بود که خود «عمر بن خطاب» آن‌را امری عجولانه و بدون اندیشه و فکر نامید، لکن با این همه او از نتیجه اجتماع سقیفه دفاع نمود و ادعا کرد که هر چند حادثه‌ای ناخواسته و اتفاقی بود، اما خدا شر آن را از مردم دفع کرد». [6]

حتی در تاریخ اهل تسنن هم آمده است که بانیان سقیفه؛ یعنی «سعد بن عباده» رئیس خزرجیان و پیروان او آن‌گاه که این نتیجه غیر منتظره را مشاهده نمودند (انتخاب ابوبکر) یادآور شدند که ما جز با علی(علیه‌السلام) با کسی بیعت نمی‌کنیم.[7]

در نتیجه: یکی از علت‌های مهم بیعت امیرالمومنین(علیه‌السلام) با خلفای سه‌گانه که به ناحق تکیه بر اریکه قدرت زدند و حق حضرت را غصب کردند، عدم شقاق و تفرقه بین امت بود و این‌که حضرت نمی‌خواستند برادر کسی در بین مسلمین باب شود؛ لذا مانند کسی که استخوان در گلو و خار در چشم بوده باشد، صبر پیشه کرد و حق خود را نادیده گرفت.

--------------------------------------------------------------------
پی‌نوشت
[۱]. نهج البلاغه، خطبه 3(شقشقیه)
[2]. همان،
[3]. همان،
[4]. نهج البلاغه, فیض الاسلام, نامه 62, ص 1048.
[5]. تاریخ طبری، ج 2، ص 448.
[6]. همان. صحیح بخاری، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی.
[7]. همان، ج3، ص 222 ؛ تاریخ کامل، ج 2، ص 224.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 0 =
*****