ای نسیم زنده صبح!
در قفس جدایی از تو، تنها یک بال با آسمانت فاصله داریم؛
بیا که آسمان روشن پروازهایمان، همچون فریادهای
معطل مانده در گلو، آماده دیدار توست.
ای روشنای مشرق توحید!
خجستگی میلادت را به لحظه میعادت پیوند بزن و چون
بارقه شهاب، فضای دل تنگی ما را چراغان کن.
بیا و صحن سبز حضورت را مصلّای نماز صبح دیدارت کن.
اینک در قله های استجابت قنوتِ دستهایمان، تعجیل
حضورت را از آسمان میطلبد و سهم خود را از وجود تو میخواهد؛
باشد که در تقسیم شیرینی جان تو، دیدارت را روزی ما سازند.
بیا ای آیینه راز.
بیا و ساحل چشم امیدوارانت را به آبی دریای حضورت روشن کن!
بروزم ومنتظر حضور زیبایتان...
ای نسیم زنده صبح!
در قفس جدایی از تو، تنها یک بال با آسمانت فاصله داریم؛
بیا که آسمان روشن پروازهایمان، همچون فریادهای
معطل مانده در گلو، آماده دیدار توست.
ای روشنای مشرق توحید!
خجستگی میلادت را به لحظه میعادت پیوند بزن و چون
بارقه شهاب، فضای دل تنگی ما را چراغان کن.
بیا و صحن سبز حضورت را مصلّای نماز صبح دیدارت کن.
اینک در قله های استجابت قنوتِ دستهایمان، تعجیل
حضورت را از آسمان میطلبد و سهم خود را از وجود تو میخواهد؛
باشد که در تقسیم شیرینی جان تو، دیدارت را روزی ما سازند.
بیا ای آیینه راز.
بیا و ساحل چشم امیدوارانت را به آبی دریای حضورت روشن کن!
بروزم ومنتظر حضور زیبایتان...