ماجرای سقیفه در صحیح بخاری از زبان عمر بن خطاب

20:51 - 1395/09/12

چکیدہ: آشکار ساختن حقائق تاریخی، وظیفهٔ ھمه ما ھست، و پذیرفتن حقائق مستدل بر صاحبان فھم لازم است. در این نوشتار اینچین حقیقت تاریخی ذکر شد.

ماجرای سقیفه از زبان عمر بن خطاب

ماجرای سقیفه در صحیح بخاری از زبان عمر بن خطاب

در ’صحيح بخاری‘، جلد 8، ص 26، ح 6830، كتاب الحدود، باب 31؛ روايتی خيلی مفصل وجود دارد آن هم از زبان خود خلیفه دوم عمر بن خطاب نقل شدہ است در این روایت خلیفه دوم ماجرای سقیفه بنی سعدہ را بیان کردہ است.
در كتابهای تاريخي مثل طبری، ابن اثير، بلاذری، ابن اسحاق ، ابن هشام و ديگران قضايای سقيفه از زبان كسانی كه در سقيفه حضور داشته‌اند نيست. اول باری كه از شركت كنندگان در سقيفه آنچه در درون سقيفه گذشت بيان كرده خلیفه دوم آن هم اواخر عمرشان است؛ يعني تقريبا سال 23 هجرت؛ يعنی در حقيقت نزديك به ده دوازده سال بعد از جریان سقيفه گذشته و اين مسأله از زبان جناب خليفه دوم بيان می‌شود . و راوی قضيه هم جناب ابن عباس است که نزد ھمه معتبر است.
پشت صحنہ‌ی این روایت این چنین است؛ خلیفہ دوم عمر بن خطاب در مكه بود و تعدادی از صحابه من جمله «جناب عمار» گفتند كه اگر عمر بميرد ما با علی(علیه السلام) بيعت خواهيم كرد. اين قضيه برای جناب عمر خيلی گران آمد و می‌خواست در همان مكه درسخنرانی مفصلی جواب عمار را بدهد؛ ولی بعضی از افراد مانع شدند، وقتی به مدينه آمد در خطبه‌های نماز جمعه، بعد از حمد و ثنای الهی گفت:بعضی‌ها می‌گویند: ’’لو مات عمر بايعت فلانا؛ اگر عمر بميرد ما با فلانی بيعت می‌كنيم و اينكه بيعت عمر بيعت ابی‌بكر اتفاقی و بدون مشورت بود و تمام شد(البته خود عمر هم گفته بود: «كانت بيعت ابي بكر فلتة و قي الله شرّها؛ بیعت ابوبکر یک امر ناگهانی بود خدا شرّش از ما رفع کند» (فلته يعنی كار بدون مشورت و كار اتفاقی و ناگهانی، كار بدون اساس و كاری كه شرآفرين و شرزا است).
بعد به اينجا می‌‌رسد: ’’إِنَّهُ قَدْ كَانَ مِنْ خَبَرِنَا حِينَ تَوَفَّى اللَّهُ نَبِيَّهُ صلى الله عليه وسلم إِلاَّ أَنَّ الأَنْصَارَ خَالَفُونَا وَاجْتَمَعُوا بِأَسْرِهِمْ فِي سَقِيفَةِ بَنِي سَاعِدَةَ؛ بعد از رحلت نبي مكرم(صلی اللہ علیه و آله  و سلم)، انصار با ما به مخالفت برخواستند همگي رفتند در سقيفه بنی ساعده جمع شدند به نشانه مخالفت ما‘‘
وَخَالَفَ عَنَّا عَلِيٌّ وَالزُّبَيْرُ وَمَنْ مَعَهُمَا وَاجْتَمَعَ الْمُهَاجِرُونَ إِلَى أَبِي بَكْر؛ علي و زبير و كسانی كه همراه آنها بودند آنها هم با ما مخالفت كردند مهاجرين جمع شدند به طرف ابی بكر.
البته اين حرف ظريفی هست از زبان شخص عمر بن خطاب در كتاب صحيح بخاری است؛ ’’علي و زبير و كساني كه همراه آنها بودند آنها هم با ما مخالفت كردند مهاجرين جمع شدند به طرف ابی بكر‘‘ در حالیکه علی وزبیر از مھاجرین بود اما ھمراہ با ابوبکر نبود.
خلیفه دوم ادامه داد و گفت: تا اينكه من و ابوبکر ارادہ رفتن به طرف سقیفه کردیم و حرکت کردیم، در راہ با دوتا صالحان ملاقات کردم(در بخاری نام آن دونفر را در حدیث شمارہ ۲۴۲۱ ذکر شد) و ما رسيديم به آنجا و من يك مقاله‌ای را آماده كرده بودم بر اينكه بخوانم؛ ولی جناب ابی بكر شروع كرد به خواندن. وقتی ما آنجا رسيديم، ديديم كه:
«مُزَمَّلٌ بَيْنَ ظَهْرَانَيْهِمْ ...فَنَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ وَكَتِيبَةُ الإِسْلاَمِ وَأَنْتُمْ مَعْشَرَ الْمُهَاجِرِينَ رَهْطٌ ، وَقَدْ دَفَّتْ دَافَّةٌ مِنْ قَوْمِكُمْ فَكَرِهْتُ أَنْ أُغْضِبَهُ، فَتَكَلَّمَ أَبُو بَكْر» ديديم يك مردی را در يك پلاسی(پتويی) پيچانده‌اند. ما پرسیدیم «مَنْ هَذَا؟» اينی كه به پلاس پيچيده شده بر اين پارچه كيست. گفته شد؛ سعد بن عباده که بیمار است و طب خيلی شديدی دارد. ما هم آنجا نشستيم تا اینکه يكی از سخنوران انصار بلند شد شروع كرد به سخن گفتن و گفت: ما انصار خدا هستيم ريشه و اساس اسلام ما هستيم، شما مهاجرين تعداد اندك و كوچكی هستيد كه شما را قوم‌تان يعنی شما را از مكه بيرون كرد و آنها می‌خواستند ريشه‌كن كنند واين حكومت را از دست ما بربايند.
وقتي سخنران سخنش تمام شد من آماده شده بودم برای سخنرانی جناب ابی بكر بلند شد و شروع كرد به سخن گفتن و به من گفت سرجايت بنشين من هم نخواستم با ابو بكر مخالفت كنم.
ابوبکر گفت: «فقَالَ مَا ذَكَرْتُمْ فِيكُمْ مِنْ خَيْر فَأَنْتُمْ لَهُ أَهْلٌ وَلَنْ يُعْرَفَ هَذَا الأَمْرُ إِلاَّ لِهَذَا الْحَىِّ أَوْسَطُ الْعَرَبِ نَسَبًا وَدَارًا»؛ حرف‌ھایی که دربارہ شما گفتید درست است و حقدار آن فضائل ھستی، ولكن: اين امر خلافت جز برای قريش برای هيچ كسی نيست اين قريش هم از نظر نسب و هم از نظر خانوادگي جزء افراد محترم عرب هستند.
«... وَقَدْ رَضِيتُ لَكُمْ أَحَدَ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ»، جناب ابو بكر گفت: من اين دو نفر را پيشنهاد می‌كنم ؛«ابو عبيده جراح» و«عمربن خطاب» را به هر كدام از اينها بخواهيد بيعت كنيد او را به عنوان خليفه نبی مكرم معين كنيد.
همینجا لطفا به نکته‌ای توجه فرمائید؛ آن آقايانی كه می‌گويند پيغمبر اكرم ابو بكر را برای نماز فرستاد و به مردم اعلام كرد كه خليفه من بعد از من ابو بكر هست يا می‌آيند بعضی از آيات را تحريف كرده و می‌گويند در حق ابو بكر هست يا رواياتی را استدلال می‌كنند برای خلافت ابی بكر، اگر واقعا ابی بكر خليفه معين و از طرف پيغمبر بود! در این صورت آیا سخن پيغمبر را رد کردہ و به مردم برای خلافت دوتا نام پيشنهاد کردن درست است؟
عمر در ادامه می‌گويد: «فَلَمْ أَكْرَهْ مِمَّا قَالَ غَيْرَهَا... كَانَ وَاللهِ أَنْ أُقدَّمَ فَتُضْرَبَ عُنُقِي»؛ تمام حرفهای ابو بكر حرف‌های زيبنده بود؛ ولی تنها حرف بدی كه زد من دوست نداشتم همين حرفش بود گفت كه با عمر يا ابو عبيده بيعت كنيد، قسم به خدا! من می‌ترسم اگر بروم به عنوان خليفه مردم با من بيعت كنند گردنم را بزنند.
«فَكَثُرَ اللَّغَطّ وَارْتَفَعَتِ الاَصْوَاتُ»؛ درگيری و بگومگوها زياد شد و صداها بلند شد.
وقتی گفتگو تا اینجا رسید بین مھاجرین و انصار درگیری و بگو مگو آغاز شد، و انصار اعتراض را شروع کردند و بگومگوھا این قدر زیاد شد که صداھا بلند شد.
خوانندہ گرامی! اینجا در ذھن یک سوال می‌آید و آن این است که وقت پیامبر(صلی اللہ علیه آله و سلم) ابو بکر را خلفیه معین کردہ بود، چرا اختلافی در تعیین خلیفہ بوجود آمد؟ و ھمان طور که گفته می‌شود که در سقیفه بزرگان جمع شدند تا این مسائل را حل کنند و ابوبکر بعنوان خلیفه انتخاب شد، این روایت صحیح بخاری است که نشان می‌دھد آنجا اختلافات شدیدی رخ دادہ است.
جناب عمر بن خطاب در ادامه می‌گوید: درگيريها زياد شد و سخن‌ها و هيا هو به اوج رسيد حتي: ‏«‏فَرِقْتُ مِنَ الاِخْتِلاَفِ فَقُلْتُ ابْسُطْ يَدَكَ يَا أَبَا بَكْر‏»‏؛ به ابو بكر گفتم كه دستت را بياور جلو و دستش را باز كرد و من بيعت كردم و بعد مهاجرين بيعت كردند و بعد انصار بيعت كردند.
«وَ نَزَوْنَا عَلَي سَعْدِ بْنِ عُبَادَهَ‏»‏؛ ما بر سعد بن عباده (كه كانديداتوری انصار بود)  حمله كرديم، تا اینکه کسی گفت: «فَقَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ قَتَلْتُمْ سَعْدَ بْنَ عُبَادَه»؛ با اين حمله ‌تان سعد بن عباده را كشتيد، آنگاہ من گفتم: «قَتَلَ اللَهُ سَعْدَ بْنَ عُبَادَه»؛ خدا سعد بن عباده را بكشد.
خوانندہ محترم! عزيزانی كه برای صحابه اين همه ارزش قائل هستند، ببینید که چطور باھم دعوا می‌کنند بگومگو می‌کنند و تا اینکه عمر بن الخطاب گفت:«وَنَزَوْنَا عَلَي سَعْدَ بْنَ عُبَادَه»
الآن قضاوت، صاحبانِ حق و انصاف خودشان بکنند.
۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔۔
ماخذ:
http://www.alhassanain.com/persian/articles/articles/beliefs_library/ide...

نظرات

تصویر فرهنگ
نویسنده فرهنگ در

ادامه اش را نگفتند .....

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 2 =
*****