سر دوراهی مانده ام

23:52 - 1394/11/20

دختری به محل کارم آمدبه من مراجعه کرد درانجام کارشان سعه صدر به خرج دادم تشکرکردند بارضایت رفتند... فردای آنروزماموریت داخل شهر داشتم اومدباماشینش دنبالم وبالاخره بااصرار باهام ارتباط برقرارکرد...دختر ازمن 8سال بزرگتربود...خلاصه ازایشان اصراروازماانکار...بالاخره شمارموگرفت وشروع به ارتباط تلفنی کرد..همون روزهای اول جواب ردبهش دادم، گفتم من توزندگیم اونقدرمشغله دارم که نوبت به این ارتباطهانمیرسه ..بعد ازدوسه روز جواب ردوریختن آب پاکی رودستش بهم زنگ زدباگریه خواهش کردکه ازت میخوام باهام بمونی دخترخانم اهل تهران بودتوشهرستان ماداشت درس میخوند داشت ارشد میخوند پدرش براش یه خونه رهن کرده بودکه راحت باشه، ناراحتی مغزواعصاب گرفته بود به خاطرمشکلات زندگی ناموفق قبلش سه سال باشوهری که معتادبودزندگی کردوتااینکه لحظه آخرپدرش خودش متوجه اعتیاد دامادش درمحل کارش که خودش جورکرده بودشدوطلاق دخترراگرفت، میگفت خیلی عذاب کشیدم ونابودشدم.. اززمان طلاقش هم شروع به درس خوندن کرده بودازدیپلم به کارشناسی ارشد..میگفت ازهمه مردها متنفربودم واصلا نگاه بهشون نمیکردم تاتوسرراهم قرارگرفتی...دخترخودساخته ایی بودبهم پیشنهادازدواج داد گفتم خانوادم قبول نمیکنن.. دیدم مثل ابربهارداره گریه میکنه .. گفت عاشقت شدم دست خودم نیست.. آخه توبابقیه فرق میکنی اهل هوس نیستی وفیست هم به دلم نشسته، میگفت بابام خونه به نامم زده و...همش برای تو،اونروزی که جواب رد بهش دادم بلافاصله دندونم خیلی عجیب وغریب شکست وازوسط نصف شد ویه لحضه به خودم اومدم که نکنه نبایدبه این تندی جواب میدادم...روبه قبله ایستادم وبه خداعرض کردم خدا یا چه کنم...ازیه طرف بنده ات به من پناه آورده ازطرفی خانواده ایی چشم انتظارعروس دلخواهشان هستندوبرگردنم حق دارند..ازخداکمک خواستم وبه دخترهم گفتم نسبت به هم شناخت پیداکنیم تادرصورت وجودنقطه مشترک موضوع به خانواده هامطرح گردد.. این آشنایی چندماه زمان بردتااینکه مادرم دچارتومورمغزی بزرگ یک چهارم مغزشدونیازبه عمل جراحی فورس پیداکردو این خانم دکترخودش راکه شاگرد پوروفوسورسمیعی بود معرفی کردوبرای مادرم هماهنگی عمل انجام دادچون عمل مادرم خیلی حساس بودوممکن بودفوت شودویافلج،بالاخره عمل باموفقیت انجام شدومادرم نجات یافت ازخطر..ازطرفی هم تختیهای مادرم وخانوادهاشان مراباآن دختردیده بودندزمان انجام کارهای انتقال مادرم به تهران.. وبه مادرم گفتندپسرتان باخانومی که اصلا بهم نمیامدندبرای انجام کارهایتان آمده بودندبیمارستان تاکارهایتان راانجام دهند همانجا غصه خوردن مادرم شروع شد..واین موضوع شدغوز بالاغوز...وحرف وحدیثهاوتهمتهاوافتراها شروع شد.. من که برخوردناصحیح خانواده ام رادیدم بهم برخوردوباخانواده ام لجبازی کردم وبرعکس به دخترخانوم قول ازدواج حتمی دادم... ازطرفی آن خانوم روزبه روزبه من وابسته ترمیشد وتکیه گاهش من شده بودم... وازطرفی من هرروز حال خرابترمادرم رامیدیدم وگریه های شب وروزش را....تااینکه خواهرانم شماره تلفن همراه دخترخانوم راپیداکردندوعلیرقم صحبت من باآنها مبنی برمنتفی بودن موضوع باایشان تماس گرفتندو به وی اهانت کردندومرابیشتر به لج ولجبازی انداختندومهرتاییدبرخواستن من زدند...خلاصه دراین مدت من هم به ایشان وابسته تر شدم وارتباطمان عمیق ترشد وپس ازگذشت 1/5سال ازآشنایی و کلی وابستگی وقول وقرار بالاخره بخاطرآبروریزی که خانواده ام به پاکردندوفشارهایی که به من آوردند مرا مجبور به قطع ارتباط کردند...الان هم چهارماه است که ارتباطمان راتمام کرده ام.. ومدام از جانب ایشان و خانواده ام موردلعن ونفرین قرارگرفته ام... ازجانب دخترخانوم بخاطروعده عملی نشده وازطرف خانواده بخاطر عدم هماهنگی ومدنظرنگرفتن سلیقه آنها..دراین مدت لطمات جبران ناپذیری برمن واردشدمعنوی ومادی....ودراین چهارماه هم نتوانستم فراموشش کنم....ومطلع هستم ایشان هم کارش به تزریق روزی دوآمپول کورتون رسیده وناراحتی های دیگر....به یادش نیستم ولی بیکباره بغضی گلويم رامیفشاردوباتلاوت قرآن ناخودآگاه ساعتهاشدیدا گریه میکنم باهق هق بسیار....واقعاراه حل چه میتواندباشد فراموشی ایشان؟؟!! یاجدال باخانواده ونفرین مادر؟؟!!

http://btid.org/node/86092
تصویر خانم آسمان

عاشق شدن از نوع احساسی
هشت سال اختلاف سنی
اختلاف طبقاتی
اختلاف فرهنگی
هر کدوم اینها میتونه عامل و باعث طلاق باشه حالا همه با هم باشه دیگه میشه نور علی نور مگه فکر کردی دلایل طلاق چیه؟
به نظرم نود و نه درصد طلاق ها رو میشه تو این زمونه حدس زد ولی اون موقع چون دختر و پسر گرمن نمیفهمن وقتی داری بهشون میگی اقا این زندگی منجر به شکست میشه قبول نمیکنن و میگن خودمون بزرگ شدیم و صلاح خودمون رو میدونیم و به اطرافیان میگن تو از سر حسادت داری به من میگی ازدواج نکن.
دختر یا پسری که شکست عشقی بخورن کمتر اسیب میبینن تا دختر پسری که میرن طلاق گرفته بر میگردن.
نمیشه گفت مقصر شمایی یا خانوادت خانوادت هم باید از اول با شما منطقی صحبت میکردن نه اینکه بخوان شمارو بندازن رو دنده لجبازی.
والا این همه سال از خدا عمر گرفتم این مدلیش رو دیگه ندیده بودم که دختر واسه کار اداری بیاد و بعد بگه بیا منو بگیر و خونه بهت میدم و... این خانوم علاوه بر درمانهاشون باید به روانپزشک هم مراجعه کنن که وسط کار اداری عاشق و دلباخته نشن حالا میزد این وسط عاشق یه مرد متاهل میشد اونوقت الان دعوا و گیس کشی بین همسر اون اقا و این خانوم بود.
به احتمال زیاد مشکل این خانوم ام اس هست و ازدواج با بیماران ام اس یه ذره محدودیت داره و همینطوری نیست که از هر کی خوششون اومد بخوان باهاش ازدواج کنن به نظرم بهترین روش واسه کسایی که ام اس دارن اینه که تو همون مطب پزشکشون و یا انجمنهایی که مربوط به بیماریشون هست یکی رو که از لحاظ سنی و شرایط بیماری بهشون میخوره پیدا کنن و راحت ازدواج کنن.

تصویر yad
نویسنده yad در

اشتباه های ادامه دار و پشت سر هم....
بهترین کاری که الان می تونی بکنی شما اینه که دیگه دل نسوزونی براشون، شما که هر طور نگاه میکنی به جریان، نمی خوای ایشون رو و مناسب هم نیستین، پس چرا .....؟؟؟

رهاش کنین و دیگه به سمتش برنگردین، اونم خدایی داره، برگشتن چندباره و بی هدفتون فقط داغون ترش میکنه....گذشت زمان براش بهترین درمانه...

براش دعا کن، همین...

تصویر یا الله

سلام خوب شما که از ابتدا مخالف بودید باید در برابر اصرارهای این خانم مقاومت میکردید نباید رابطه رو شروع میکردین و از اون بدتر به این خانم در حالی که میدونستین خانواده تون مخالف هستن قول ازدواج بدین و انقدر رابطه رو طولانی کنید که این خانم به شما وابسته بشن شما مقصرید و در حق این خانم ظلم کردین ببینید اگر واقعا منطقی و بدور از احساسات به این نتیجه رسیدین که این خانم نمیخواین فراموششون کنید در مرحله اول توبه کنید و از ایشون حلالیت بطلبید چون در حقشون ظلم کردین و توجیحشون کنید که خانواده تون با این وصلت مخالفن و این ازدواج اخر عاقبت خوبی نداره بجز نفرین و طرد شدن شما از خانواده امیدوارم موفق باشید 
یا زهرا

تصویر یاسمین زهرا

خب شما اشتباه کردی بزرگوار
ازدواج که شوخی نیست که ادم بخاطر دلسوزی و لج و لجبازی بره یکی رو انتخاب کنه. 
تناسبات رو باید در نظر میگرفتید و بعد اقدام میکردید فکر میکنم خوده شما هم واقفید که این خانم مناسبتون نیستن و بیشتر نگران نفریناشون هستید 
خونوادتون به مرور زمان کنار میان و فراموش میکنن این جریانا رو شما هم به خودتون فرصت و زمان بده تا بتونید فراموش کنید 
 

تصویر سروناز20

سلام .من متنتون ور خوندم ..بیشتر حس میکنم شما همه اتفاقیی رو که رخ داده رو ارتباط دادی به نفرین و خواست خدا ... دندن شکستن و.. هیچ ربطی به اون خانم نداشته یا این که تومور مغزی مادرتون و کمک های اون خانم ربطی به ازدواج شما نباید میداشته ...
حالا اگر میخواید به خودتون کمک کنید یه بار مسئله رو جور دیگه بچینید وواقعی و مثل  یه کیس عادی به این خانم نگاه کنید .. از اون خانم عذر خواهی کنید و بعد خوب تر شدن حال مادرتون اگر دیدی که واقعا علاقه ای هست و نه ترحم و... یک بار دیگه موضوع را مطرح کنید و همه چیز رو توضیح بدین ... اما این طور که به نظر میاد مادرتون اصلا مخالف این خانم هست و فکر میکنه شما رابطه دوستی داشتید.......که باید صداقت و پاکیتون رو به مادرتون اصبات کنید والا بعید میدونم موافقتی حاصل بشه.
در ادامه به نظر من هم سن و سال شما با این خانم تناسبی نداره و اون خانم و شما هر دو دچار احساسات زودگذر هستنید .

تصویر merida
نویسنده merida در

سلام برشما...
من یک چیزی رو بعنوان جهانبینی و تجربه شخصیم میگم به شما ..
هرجا در هرقسمت زندگی دل شما سوخت بدونید که دارید ضرر می کنید...
مادر فرد که بدشو نمیخاد شما یه تیکه از وجود مادرتون هستید... بالاخره ایشون با تجربه تر هستن این حال و هوا از سر شما بعد چند مدت می افته ..چیزی که میمونه پشیمونی و دست گرفتن کاسه چه کنم چه کنم ..خیلی عامی گفتم براتون که متوجه بشید...
فراموش که نمیشه کمرنگ میشه کلا هر ادمی تو زندگی ادم بیاد فراموش نمیشه کمرنگ میشه با توجه به مقتضیات...
کمرنگ کنید حضور ایشون در قلب و ذهنتون ..به مرور زمان میخاید یه شبه نمیشه ...
 خانواده تاج سر فرده ..من همیشه گفتم خانواده ظرف یه بار مصرف نیست که بشه انداختشون دور...
صسوره تین بخونید ارامش دهندس....احساس کنار بذارید ببینید در حالت عادی شما حاضرید برید یه دختر مطلقه بگیرید؟؟؟؟
شاد باشید
یازهرا

 

تصویر مجید27
نویسنده مجید27 در

اینکه دختره کارش به تزریق کشیده تا حد ی مقصری چون بهش قول ازدواجدادی  نباید همچین کار ی میکردی  میدونستی خانوادت راضی نمیشن و مطمین باش مقصری . بهترین کار اینه فکری بحال دختره بکنی  تا میتونی از این وضع نجاتش بدی . برو پیش دختره

تصویر تقی زاده

باسلام

از اینکه گروه مشاوران "رهروان ولایت" را برای پاسخگویی انتخاب نمودید از شما سپاسگزاریم.

شما رابطه ای را شروع کردید برای آشنایی که درست نبوده و باعث وابستگی شما به هم شده است. بجای این که برای شناخت تفاهم ها و  نقاط مشترک رابطه دوستی را برقرار کنید بهتر بود که از راه صحیح آن که تحقیق و بررسی است اقدام می کردید. گذشته ها گذشته و نباید غم گذشته را خورد.
شما چهارماه است رابطه را قطع کردید اما هنوز نتوانستید او را فراموش کنید, همان طور که این وابستگی یک روزه به وجود نیامده است نباید توقع داشته باشید سریع فراموش کنید.

برای فراموش کردن عشق بی سرانجام این کارها را انجام دهید:

- کلید فراموشی این است که دل شما از رسیدن به او نا امید شود. لذا هرگونه شماره تماس و راه ارتباطی را از بین ببرید.

- توجه کنید که این عشق مثل اعتیاد روح و جسم شما را نابود خواهد کرد، پس سعی کنید از آن متنفر شوید.

- فکر نکنید که فراموش کردن محال است چون عده زیادی از پسرها توانسته‌اند پس شما هم می‌توانید 

- هر گونه نشانه‌ی او را از بین ببرید یا از خود دور کنید و جایی که شما را یاد او می اندازد نروید.

- خود را به حدی مشغول کنید تا وقت فکر کردن به او را نداشته باشید و همچنین اوقات فراغت را با یادگیری مهارتهای هنری، مهارتهای زندگی، تفریح و بازی و مطالعه و ... پر کنید.

- در نشستهای دوستانه و فامیلی و سفرهای جمعی و کلاسهای مختلف بیشتر شرکت کنید.

- از تنهایی بپرهیزید.

- فعالیتهای ورزشی فکر شما را مشغول و انرژی شما را تخلیه می‌کند.

- ارتباط محبت آمیز با مادر و اعضای دیگر خانواده و یا دوستان صمیمی را تقویت کنید.

- ارتباط عاشقانه قلبی با خدا و اهل بیت (علیهم السلام) برقرار کنید و از خدا بخواهید که این علاقه از دل شما دور شود.

- از دعا و گریه در درگاه خدا غافل نشوید چون هم سبک می‌شوید و هم ممکن است که خدا دل شما را از این علاقه خالی کند.

- سعی کنید اعتقادات دینی خود را از طریق مطالعه، شرکت در جلسات دینی، خواندن قرآن، خواندن ادعیه‌های وارده به خصوص دعای توسل و دعای کمیل، خواندن اذکاری همچون صلوات، بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم، لاحول و لاقوة الا بالله و استغفرالله ربی و اتوب الیک، ارتقاء دهید.

- در صورت امکان، هرچه زودتر با فرد مناسب ازدواج کنید؛ چون اولا: محبت جدید محبت قبلی را کم رنگ می‌کند ثانیا: نیاز شما را به عشق و محبت جنس مخالف رفع می‌کند.

جدال با خانواده و ازدواج بخاطر ترحم و یا لجبازی با خانواده سفارش نمی شود چون این گونه ازدواج ها درست نیست و در زندگی با مشکل روبرو می شوید. وقتی دو  جوان با هم ازدواج می کنند علاوه بر آنها خانواده های آنها هم با هم ارتباط برقرار می کنند. و وقتی خانواده یک نفر مخالف باشد و دست از حمایت فرزندشان بردارند قطعا این جوان در زندگی به مشکل می خورد.
 و در پایان اگر خانواده با ازدواج شما مخالف هستند، در مرحله اول اگر در انتخاب خود مطمئن هستید و صرفا بخاطر احساسات و وابستگی تصمیم به ازدواج ندارید سعی کنید آنها را قانع کنید. اما اگر تصمیم به ازدواج ندارید برای فراموشی راهکارهایی که گفته شد انجام دهید.  موفق باشید