نظر پسرعمه‌ام، یهو عوض شد

13:00 - 1394/05/01

چکیده: دختری 26 ساله، دانشجوی ترم آخر ارشد هستم. ترم اول ارشد که بودم، یکبار پسر عمه‌ام به من پیام فرستاد داد که چند سال است که به من علاقه‌مندست و قصد ازدواج با من را دارد.

دختر مجرد

با سلام، دختری 26 ساله، دانشجوی ترم آخر ارشد هستم. ترم اول ارشد که بودم، یکبار پسر عمه‌ام به من پیام فرستاد داد که چند سال است که به من علاقه‌مندست و قصد ازدواج با من را دارد.
من با دیدن این پیام شوکه شدم؛ چون اصلا انتظارش را نداشتم، ولی به او جواب  دادم که باید فکر کنم و بعد از کلی فکر کردن به دلایلی به او جواب رد دادم.
در برابر جواب ردی که به پسرعمه‌ام داده‌ام، خیلی اصرار کرد که بیشتر فکر کنم، ولی متاسفانه قبول نکردم. (البته خیلی از این اخلاق خودم بدم می‌آید که وقتی تصمیم به کاری می‌گیرم، فقط حرف خودم را می‌زنم و زمانی متوجه اشتباهم می‌شوم که کار از کار گذشته است.)
در نهایت بعد از گذشت چندماه از آن جریان، فهمیدم که شتابزده عمل کردم و نباید عجله می‌کردم. در حال حاضر از این تصمیم شتابزده‌ام خیلی پشیمان هستم. زمانی که جواب رد به او دادم با خودم گفتم باید پا رو احساسم بگذارم و عاقلانه تصمیم بگیرم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که باید رد بدهم ولی بعدا احساس کردم کمی در جواب دادن عجله کردم.
خلاصه بعد از چند ماه به قصد جبران، به صورت عمدی پیامی برای او فرستادم که مثلا قصد داشتم به دوستم اس بدهم، ولی به صورت اشتباهی برای او فرستادم که سر بحث را باز کنم و به او بگویم که به او فرصت می‌دهم و بیشتر با هم صحبت کنیم که شاید به نتیجه خوبی برسیم، امّا متاسفانه با وجود همه زیرکی که به کار بردم، آخر سر متوجه این کارم شد و به من گفت که همه قول‌هایی که قبلا قرار بود در صورت ازدواج با من انجام دهد، از روی احساس بوده و حتی در صورت ازدواج، هیچ کدامشان را هم انجام نمی‌داد و از من خواست همانطوری که هست او را بپذیرم.
این حرف او باز مرا دچار شوک کرد؛ آن هم قول‌هایی که داده بود حاضر نبود برای بدست آوردنم انجام دهد. از یک طرف اطمینان دارم که به من علاقه دارد ولی نمی‌توانم بفهمم که علت اینگونه برخورد و تغییر نظرش چه بوده است!
حدود 2 سال است که از این ماجرا می‌گذرد. تا مرز دیوانگی پیش رفتم؛ چند بار کارم به بیمارستان کشیده شد؛ آخه از این ناراحتم که چرا یکهو نظرش تغییر کرد و نمی‌توانم او را فراموش کنم! از طرفی هم اصلا نمی‌توانم به خواستگارهای دیگر فکر کنم و احساس بدی دارم. لطفا مرا راهنمایی کنید.
پاسخ سوال:
باسلام، ابتدا از اینکه ما را به عنوان راهنمای خود انتخاب کرده‌اید، تشکر می‌کنم.
فارغ از اینکه در جواب دادن به درخواست پسرعمه‌تان کمی عجله نمودید، باید عرض کنم؛ اینکه پسرعمه‌تان بعد از گذشت مدتی، نظر و موضعش نسبت به گذشته تغییر کرده، چند احتمال وجود دارد؛
1. چه بسا همانطور که خودش اشاره کرده، صرفا از روی احساس و جوزدگی آن وعده و وعیدها را قبلا داده بود تا بتواند نظر شما را جلب کند.
2. یا اینکه بخاطر جواب رد شما و احساس کوچک شدن از یک طرف و از طرفی یک جورایی متوجه تمایل و علاقه شما به خود شده است(پیامک اشتباهی که به او داده‌اید و ...) باعث شده تا آن قول‌ و قرارهایی که قبلا به شما داده بود، پس بگیرد.
البته احتمالات دیگری هم ممکن است وجود داشته باشد.
به هرحال، اگر واقعا به این نتیجه رسیدید که طرف مقابلتان، تناسب لازمه با شما را ندارند، بیخودی تحت تاثیر احساسات و عواطف خود نباشید بلکه سعی کنید عاقلانه به این موضوع فکر کنید.
از طرفی با توکل بر خدا و استمداد از او بخواهید آنچه که خیر است برای شما رقم زده شود. چه بسا خیر شما در این باشد که با پسرعمه‌تان ازدواج نکنید؛ از این رو ذهن خود را بیخودی درگیر نکنید و روحیه خود از دست ندهید، بلکه با اخلاص و تلاش همراه با توکل برخدا، همه چیز را به خدا واگذار کنید و از او بخواهید تا بتوانید سرنوشت خوبی برای خود رقم بزنید. همچنانکه به فرموده امام علی(علیه‌السلام): «مَنْ تَوكَّلَ عَلَى اللّه ذَلَّتْ لَهُ الصِّعابُ وَ تَسَهَّلَتْ عَلَیْهِ الأَسْبابِ؛ هر كس به خدا توكل كند، دشوارى‌ها براى او آسان مى‌شود و اسباب برایش فراهم مى‌گردد.»[1]
پس اینگونه فکر نکنید که چون به پسرعمه‌تان، جواب رد داده‌اید حتما اشتباه کرده‌اید. همانطور که خودتان هم اشاره کرده‌اید، این جواب ردی که به ایشان داده‌اید براساس دلایلی بوده که احساس کرده‌اید با هم تناسب ندارید و علیرغم وعده و وعیدهایی که پسرعمه‌تان هم داده بود، بعد از مدتی متوجه شدید که طرف مقابلتان (به هر دلیلی) حاضر نیست برای بدست آوردن شما، به آن قول‌هایی که داده بود، عمل کند، پس چه توجیحی دارد که شما بازهم به او به عنوان یک مورد مناسب جهت ازدواج فکر کنید؟! از کجا معلوم اگر شما با پسرعمه‌تان ازدواج کنید بعد از مدتی دچار مشکل نشوید، آن هم بخاطر نبود تناسب لازمه میانتان.
امّا متاسفانه از آنجایی که نسبت به پسرعمه‌تان علاقه‌مند شده‌اید، این باعث شده نتوانید درست تصمیم بگیرید؛ همچنانکه امام علی(علیه‌السلام) فرموده: «حُبَّ الشّيءِ يُعمي وَ يُصمّ؛ دوست داشتن چيزی انسان را كور و كر می‌كند.»[2]
در حالی‌كه برای تصميم‌‏گيری درست در ازدواج، تنها با تكيه بر عقلانيّت و خردورزی ممكن است. لذا وقتی خودتان اشاره می‌کنید که به صورت عاقلانه به درخواست پسرعمه‌تان، جواب رد داده‌اید، پس نباید ذهن خود را درگیر تخیل سازی کرد که اگر به او جواب مثبت می‌دادید و با او ازدواج می‌کردید چقدر خوشبخت می‌شدید و ...؛  از طرفی خوشبختی نیازمند مولفه‌هایی است ولی اکتفا به علاقه و دوست داشتن برای یک ازدواج موفق کافی نیست، بلکه لازم است طرفین از تناسب لازمه برخورددار باشند وگرنه نبود تناسب لازمه، این علاقه و عشق را در زندگی مشترک بعد از مدتی تبدیل به نفرت و کینه خواهد کرد.
پس بهتر است پسرعمه‌تان را فراموش کنید؛ زیرا اگر واقعا خواهان شما باشند که به هر دری می‌زنند تا شما را بدست آورند. لذا به خدا توکل کنید و از او بخواهید تا بتوانید سرنوشت موفقیت آمیزی را برای خود رقم بزنید.
امّا برای فراموشی طرف مقابلتان علاوه بر توکل برخدا؛
1. به این فکر کنید که اگر با او ازدواج می‌کردید به خاطر نداشتن ملاک‌های شما، مجبور می‌شدید که او را تحمل کنید و چقدر زندگی طاقت فرسایی را تجربه می‌کردید.
2. سعی کنید بیشتر به عیوب، نقص‌ها و وعده و وعیدهای توخالی که او به شما گفته فکر کنید.
3. خود را به حدی مشغول کنید تا وقت فکر کردن به او را نداشته باشید و همچنین اوقات فراغت را با یادگیری مهارت‌های هنری، مهارت‌های زندگی، تفریح و بازی و مطالعه و ... پر کنید.
4. هر گونه نشانه‌ی او را از بین ببرید یا از خود دور کنید و جایی که شما را یاد او می‌اندازد نروید.
5. از تنهایی که باعث فکر کردن در مورد آن شخص می‌شود بپرهیزید.
6. ارتباط محبت آمیز با مادر و اعضای دیگر خانواده و همچنین ارتباط با دوستان صمیمی را تقویت کنید.
7. از دعا و گریه در درگاه خدا غافل نشوید؛ چون هم سبک می‌شوید و هم ممکن است که خدا دل شما را از این علاقه خالی کند.در آخر امیدوارم با گرفتن تصمیم عاقلانه و به دور از احساسات و عواطف، بتوانید صفحه‌ای تازه بر سرنوشت زندگی خود رقم بزنید.
پی‌نوشت:
[1]. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص197، ح3888
[2]. من لایحضره الفقیه، ج4، ص380، ح5812

این مطلب را در انجمن دنبال کنید: گفت باد داشتم، بادم خوابید!!

نظرات

تصویر سحری
نویسنده سحری در

منم از طریق یکی از دوستانم و همسرش با آقایی به شکل کاملا رسمی آشنا شدم ؛ قرار این بود که ابتدا خودم یه بار ایشون رو ببینم و باهاشون صحبت کنم و اگر خوب بود بعد بهشو بگم بیاد خواستگاری که ببینم تا بعد چی پیش میاد . خب من ایشون رو دیدم و صحبت کردم اما نظری نداشتم نظرم خیلی مساعد نبود
تا اینکه ایشون به اصرار شمارمو از دوستم گرفته بود که زنگ بزنه باهام صحبت کنه { لازم به ذکره که ایشون خیلی پسند کرده بود و همون قضیه یه دل نه 100دل عاشق }
ایشون چند باری تماس گرفتن و به هر تقدیر من چندباری با ایشون صحبت کردم و یمقدار دلم باهاش صاف شد چون کلا بسیار زبان باز بود
ایشون بسیار آدم گرم و بسیار علاقه نیشون میداد و هر کاری میکرد که دل منو به دست بیاره حالا با قول و وعده و همه چیز که برات فراهم میکنم و ...
و من این قضیه رو به خانوادم گفتم و در جریان قرار گرفتن و ایشون قرار بود حدود یه ماه بعد که از سفر میان بیان خواستگاری به شکل رسمی
توی این بین ازطریق مکالمه تلفنی و البته بیشتر پیامک سعی میکردم بیشتر بشناسمش
تا اینکه ایشون یه بار پیامی دادن و من جوابشونو دادم که جواب منو بد برداشت کرد و از جوابم رنجید و دیگه خبری ازش نشد
بعد از اون مدت کوتاه من بهش پیام دادم که چی شده ؟ گفت که بله من به شدت به شما علاقه دارم ولی از اون کلمتون بسیار رنجیدم طوری که پاروعلاقم گذاشتم و بهتره بیخیال بشیم
بسیار هم روی این تصمیمش جدی بود .
منم تلاشمو کردم که بابا شما اشتباه متوجه منظور من شدی ... که در این اسنا ایشون گفتن که اگر میخای ببخشمت و دوباره برگردم به زندگیت باید با همه چیز من بسازی با بیپولیم با کارم که فصلیه الان کار دارم اما ممکنه بیکار بشم و بعد از اون نمیدونم کی برم سرکار ممکنه حتی نون توی خونه واسه خوردن هم نداشته باشیم باید بسازی از عروسی گرفتن خبری نیست باید با من هر جای ایران که گفتم بیای و زندگی کنی حتی ممکنه بریم با بابام اینا توی یه خونه زندگی کنیم هر جا که من گفتم میری میای بدون اجازه من حق رابطه با دوستات رو نداری دوستات رو باید حتما ببینم و حتی اگر قابل تایید باشن با من باید باهاشون رفت و امد کنی حق رفتن سر کار نداری اگر فردا روز خانوادت فلان حرف رو زدن دیگه حق رفت و امد نداری باهاشون ...

منم گفتم برو پی کارت بابا ................. از گرد راه نرسیدی فامیل نشدی شاخ و شونه برا خانوادم میکشی ؟؟؟؟
من یه تار موی گندیده خانوادمو با 100تا مثل تو عوض نمیکنم
خلاصه بعد ازینکه اومدن خواستگاری جواب منفی دادم

این خواستگارها اصلشون همونه که بعدن از خودشون نشون میدن و گرنه دلیل نداره که از موضع خودشون پایین بیان

خواستگارت وقتی دیده که شما بهش علاقه نشون دادی فهمیده که خب توپ افتاده توی زمین دختر دایی پس بهتره همین الان بهش بگم واقعیتو که بدونه من همینم و حالا که دختر داییم هم منو پسند کرده حتما روی خواسته هاش کوتاه میاد

تصویر یکی
نویسنده یکی در

واقعا این نوع دخترا چی با خودشون فکر میکنن ؟؟؟
آّبی که ریخته شد جمع نمیشه

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز:
  • آدرس صفحات وب و آدرس‌های پست الکترونیکی بصورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
4 + 10 =
*****