چکیده: به تصریح روایات معتبر از کتب اهل سنت که به حد تواتر میرسد، ابوبکر فدک را از حضرت زهرا(علیهاسلام) غصب نمود و همین امر دلیل غضبناک و ناراحت شدن فاطمه زهرا(علیهاالسلام) از او گردید.
در این مطلب از منابع معتبر اهل سنت اثبات کردیم که فدک ملک شخصی پیامبراکرم(صلیاللهعلیهوآله) بود و پیامبر آن را به حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) بخشید. امّا مهمترین بحث در این مسأله، سرنوشت فدک است که چه بلایی بر سر آن آمد و آیا این زمین در دست صاحبش باقی ماند و یا خیر، برخی به زور آنرا گرفتند؟
شیعه معتقد است که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در جریان غصب خلافت، خلیفه اول و دوم این زمین را از حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) غصب نمودند، امّا اهل سنت مدعی هستند که فدك غصب نشده است و اين داستان را شيعيان درست كرده اند و دروغ میگويند. ما در این نوشتار به برسی این مسأله از منابع معتبر اهل سنت میپردازیم تا حقیقت این واقعه تلخ و ماهیت عاملان آن بر همگان روشن شود.
«ابن شُبِّه» و «إبن حجر هيثمی» و دیگر بزرگان اهل سنت به این مسأله اذعان کردهاند و میگویند: «ابوبكر فدك را به زور از فاطمه(سلاماللهعلیها) گرفت».[1] خود «بخاری» در صحیح خود از عایشه نقل میکند: «او به سوی ابوبكر كسی را فرستاد و ارث خود را از او طلب كرد».[2] باید از کسانی که تعصب جاهلانه ندارند، سوال کرد كه آیا پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) غیر از حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) دختر دیگری هم دارد؟ پس ارث حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) نزد ابوبكر چه كار میكند؟ همین یک روایت برای اینکه ابوبکر ملک فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) را غصب نموده کفایت میکند.
آقایان «بلاذری»، «قاضي عضد الدين»، «حلبی»، «سرخسی» و ... همه مینویسند: «فاطمه(سلاماللهعلیها) به ابوبكر فرمود: فدك را به من برگردان. رسول الله(صلیاللهعليهوآله) آنرا به من بخشيده است، ابوبكر از فاطمه شاهد خواست. فاطمه(سلاماللهعلیها) «ام ايمن» و «رباح» كنيز و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را آورد و به اين كه فدك، ملك شخصی فاطمه است و رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) به او بخشيده است، شهادت دادند. ابوبكر گفت: براي شهادت دادن، يك مرد و دو زن نياز است».[3]
در روایت دیگری هم آمده که فاطمه(سلاماللهعلیها) علی بن ابیطالب(علیهالسلام) و ام أيمن را برای شهادت آورد و ابوبكر گفت: «ای دختر رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) میدانی كه به شهادت دادن دو مرد يا يك مرد و دو زن نياز است». فاطمه هم برگشت.[4]
بسیار مایه تأسف و دلسوزی برای خلفا و پیروان آنان است که حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) که آیهی «تطهیر» در شأن او نازل شده و به گفته خود اهل سنت راستگوترین انسانها بعد از رسول خداست[5] و شهادت امیرالمومنین(علیهالسلام) که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) درباره او فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی»[6] قابل قبول نسیت، امّا شهادت جابر و عبدالله بن عمر و ... به تنهایی مورد قبول ابوبکر واقع میشود.[7]
باید از پیروان خلیفه اول پرسید، مگر مقام صدیقه کبری(سلاماللهعلیها) از آنها کمتر است که ابوبکر باید از زهرای مرضیه(سلاماللهعلیها) شاهد طلب کند؟ مگر مقام امیرالمومنین(علیهالسلام) از عبدالله بن عمر کمتر است که شهادت او قبول میشود، اما شهادت حضرت مورد قبول واقع نمیشود. اصلا اگر همه اینها را کنار بگذاریم و بر مبنای فقهی پیش برویم باید ابوبکر ادعای حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) را بعد از آوردن 5 شاهد، یعنی علی، حسن و حسين، رباح و ام ایمن قبول میکرد، پس چرا ابوبکر بعد از آن، دوباره ادعای حضرت را نپذیرفت؟ این سوالی است که اهل سنت باید پاسخگوی آن باشند.
بنابراین به تصریح روایات معتبر از کتب اهل سنت که به حد تواتر میرسد، ابوبکر فدک را از حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) غصب نمود و همین امر دلیل غضبناک و ناراحت شدن ایشان از او گردید.[8] حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) شخصیتی است که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهواله) در مورد او فرمود: «فاطمه(سلاماللهعلیها) پاره تن من است، كسی كه او را غضبناك كند، منرا غضبناك كرده است».[9] حال درست نیست که بگویم خدا و رسول او از خلیفه اول و دوم راضی نبود و مورد غضب آنان قرار گرفتند. آیا میشود چنین انسانهایی جانشین رسول خدا(صلیاللهعلیهواله) باشند؟
______________________________________________
پینوشت
[1]. تاريخ المدينة لإبن شبة النميري، ج1، ص199- السقيفة و فدك للجوهري، ص110- الصواعق المحرقة، ص31- شرح نهج البلاغه لإبن أبي الحديد، ج16، ص219.
[2]. صحيح بخاري، ج4، ص42.
[3]. فتوح البلدان للبلاذري، ج1، ص35 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص444 ـ المواقف للإيجي، ج3، ص608 ـ السيرة الحلبية، ج3، ص487 ـ شرح المواقف للقاضي الجرجاني، ج8، ص356 ـ المبسوط للسرخسي، ج12، ص29.
[4]. فتوح البلدان للبلاذري، ج1، ص35 ـ معجم البلدان للحموي، ج4، ص239 ـ شواهد التنزيل للحاكم الحسكاني، ج1، ص444.
[5]. الاستيعاب ابن عبد البر ، ج ،4 ص 1896- سير أعلام النبلاء، ذهبي، ج 2، ص 131.
[6]. مجمع الزوائد للهيثمي، ج7، ص235 ـ مسند أبي يعلي، ج2، ص318 ـ تاريخ بغداد للخطيب البغدادي، ج14، ص322 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج42، ص449 ـ مناقب علي بن أبي طالب (ع) لإبن مردويه الأصفهاني، ص113 ـ كنز العمال للمتقي الهندي، ج11، ص621 ـ النصائح الكافية لمحمد بن عقيل، ص216.
[7]. صحيح بخاري، ج3، ص58 ـ صحيح مسلم، ج7، ص75 ـ تاريخ مدينة دمشق لإبن عساكر، ج4، ص27- صحيح إبن حبان، ج8، ص231.
[8]. همان، ج4، ص42.
[9]. همان، ص210 ـ صحيح مسلم، ج7، ص141.
نظرات
سلام