طبق نقل تاریخ اهل سنت، عمر بن خطاب ابتدا رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را منکر شد و فریاد زد، هر کس بگوید او مرده است، گردنش را میزنم. اما بعد از آمدن ابوبکر خودش اعتراف کرد که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرده است و باید با ابوبکر بیعت کنند. آیا این رویه، غیر طبیعی نیست؟ آیا او برای این انکار هدف خاصی را دنبال نمیکرد؟!
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) بارها در جاهای مختلف مانند حجه الوداع[1] و یک ماه پیش از وفاتش و در هنگام نزول سوره نصر[2] نزدیک شدن رحلتش را به مردم خبر داد. به موازات این خبر، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پیش از وفاتش _ چه در غدیر و چه پس از آن و چه لحظاتی پیش از رحلتشان _ بر ولایت و جانشینی امیرالمومنین(علیهالسلام) تاکید میکردند. برخی صحابه وقتی که دیدند وفات حضرت نزدیک است و امیرالمومنین(علیهالسلام) نیز بر خلاف میلشان به جانشینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) منصوب شده است، در همان زمانی که هنوز حضرت در قید حیات بود، نقشه غصب خلافت را کشیدند چنانکه از مخالفت عمر و برخی دیگر از صحابه با پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در مورد حدیث «دوات و قلم» این فکر شوم و پلید آشکار میشود.
اکنون ما درصدد تحلیل و بیان نقشههای آنان برای غصب خلافت، پیش از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نیستیم؛ بلکه میخواهیم برخی توطئهها و زمینهچینیهای آنان برای غصب خلافت را بلافاصله پس از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بیان کنیم.
در منابع اهل سنت آمده است که بلافاصله وقتی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، عمر بن خطاب رحلت حضرت را انکار کرده و مردم و صحابه حضرت را نیز تهدید کرد که هر کس بگوید پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وفات کرده، گردن او را میزنم.
سیوطی در کتاب «الدر المنثور» از «دلائل النبوة» بیهقی چنین نقل میکند: «بعد از این که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، عمر برخواست و تهدید کرد هر کس که بگوید: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفته است، را میکشم و گردنش را قطع میکنم».[3]
در جای دیگر آمده است: «وقتی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفت، عمر بن خطاب چنین گفت: «نشنوم کسی بگوید: پیغمبر مرده است! اگر بگوید، گردنش را با شمشیر میزنم».[4]
نسایی در سنن الکبری که کتاب معتبری است میگوید: «عمر گفت: کسی درباره مرگ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) سخن نگوید وگرنه با این شمشیرم او را میزنم».[5]
ابوالفداء در کتاب تاریخ خود که از کتب معتبر اهل سنت است، میگوید: «بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) عمر بن خطاب گفت: هر کس بگوید پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرده است، با این شمشیر سرش را میزنم و سرش را به هوا پرتاب میكنم».[6]
عمر، کسانی را که قائل به رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) شدند فتنهگر و منافق خواند
نکتهی عجیبتر این است که به ادعای خود عمر، هر کس منکر رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) شود، انسانی فتنهگر و منافق است!!
احمد بن حنبل از عایشه نقل میکند که بعد از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) عمر و مغیره اجازه گرفتند و وارد خانه شدند. وقتی چشم عمر به جنازهی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) افتاد، گفت: «پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بیهوش شده است و چقدر بیهوش شدنش شدید است! عمر و مغیره بن شعبه از خانه بیرون رفتند، وقتی که به نزدیک در رسیدند، مغیره بن شعبه گفت: ای عمر! پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از دنیا رفته است. عمر گفت: تو دروغ میگویی؛ تو یک آدم فتنهگر و به دنبال فتنه هستی! پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نمیمیرد تا تمام منافقین را نابود کند».[7]
ابوهریره نیز روایت کرده است: «عمر در آن روز بلند شد و گفت: مردمانی از منافقین گمان میکنند که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) مرده است! بهخدا سوگند! که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نمرده است، بلکه به نزد خدا رفته است؛ همانطوری که حضرت موسی نزد خدای عالم رفت و ۴۰ روز غائب شد و سپس برگشت در حالیکه گفته شده بود او مرده است!. به خدا سوگند! پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بر میگردد و دست و پای کسانی را که معتقد به رحلتش شدهاند را قطع خواهد کرد».[8]
در جایی دیگر میگوید: «رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) نمرده است، بلکه خدایش او را نزد خویش برده، همچنانکه موسی را نزد خود برد و 40 روز او از قومش پنهان شد. به خدا! من امیدوارم که رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) زنده باشد تا دست و پاها و زبانهای منافقینی که میپندارند یا میگویند حضرت مرده است را قطع کند».[9]
سوال ما از اهل سنت: عمر با چه مجوزی به خود اجازه میدهد که گردن مردم و صحابه حضرت را با شمشیر بزند؟ و بر چه اساسی منکر وفات حضرت میشود؟ و چرا به مغیره که صحابی مورد احترام شما اهل سنت است نسبت فتنهگری میدهد؟
آیا تمام زنهای پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) و عباس عموی حضرت و خود ابوبکر و مغیره و بسیاری از صحابه که قائل به حضرت شدند، به ادعای عمر، منافق هستند؟! چرا او به این راحتی، به همسران و صحابه حضرت، تهمت نفاق میزند؟
این سخن عمر چه معنای دارد که میگوید: «حضرت نمرده است بلکه همانند موسی بن عمران(علیهالسلام) مدتی از نظر مردم غائب شده است و پس از مدتی باز خواهد گشت»؟
بر چه مبنا و دلیلی این سخن را میگوید که حضرت زنده است و همانند موسی غائب شده و برخواهد گشت؟! چرا مشخص نمیکند که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بعد از چند روز برمیگردد؟!
علل و انگیزههای انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) توسط عمر
چرا عمر بن خطاب عجولانه منکر رحلت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) شده و اجازه نمیدهد احدی از رحلت آن حضرت سخن به میان آورد؟ تاریخ و منابع اهل سنت به خوبی راز این انکار را آشکار میسازد:
دلیل اول: انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بهخاطر ایجاد فرصتی برای رسیدن ابوبکر:
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) صبح روز دوشنبه [همان روزی که حضرت وفات میکند] وقتی میشنود که ابوبکر در مسجد برای مردم نماز میخواند با زحمت فروان خود را به مسجد میرساند و ابوبکر را کنار میزند و خود نماز را اقامه میکند، تا مردم نماز خواندن ابوبکر را دلیل بر جانشینی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ندانند. حضرت پس از آن به منزل رفته، و در ظاهر حال ایشان اندکی بهبودی مشاهده میشود. ابابکر از حضرت، اجازه میخواهد که به منزل همسرش «حبیبه بنت خارجه» در دهی به نام «سنح» در یک مایلی مدینه برود. ابوبکر با این اطمینان از مدینه به سنح رفت. بنابراین وقتی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) رحلت میکند ابوبکر در مدینه نیست. چنانکه عایشه نقل میکند که «همانا رسول خدا رحلت فرمود در حالیکه ابوبکر در سُنح بود».[10]
سالم بن عبید را به دنبال ابوبکر فرستادند و او ابوبکر را از وفات حضرت، آگاه نمود. وقتی این خبر به ابوبکر رسید سریع خود را به مدینه رساند و به خانه رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله) رفت و پارچه را کنار زد و بدن مطهر حضرت را بوسید و یقین کرد که حضرت وفات نمود[11] و خطاب به حضرت گفت: "به خدایی که جانم در دست اوست خداوند به تو دوبار طعم مرگ را نمیچشاند" سپس خارج شد و با عمر سخن گفت، و عمر نشست و ابوبکر بالای منبر رفت و سخنرانی کرد و گفت: «هرکس پیامبر را عبادت میکرد، پس به تحقیق، پیامبر مرده است ولی هرکس خدا را میپرستد، خدا، زندهای است که هرگز نمیمیرد". سپس ابوبکر برای تایید وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) و امکان این وفات به آیات قرآن استناد کرد و گفت: خداوند در قرآن فرموده است: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُونَ؛ [زمر/30] [ای پیامبر] تو میمیری و آنها نیز خواهند مرد» و نیز خدا فرموده است: «و ما مُحَمَّدٌ إلا رَسُولٌ قد خَلَتْ من قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أو قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ على أَعْقَابِکُمْ وَمَنْ یَنْقَلِبْ على عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللَّهَ شیئا وَسَیَجْزِی الله الشَّاکِرِین [آلعمران/144] و محمد جز فرستادهاى نیست كه پيش از او نیز پيامبرانى [آمده و] گذشتند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمىگرديد و هر كس از عقيده خود باز گردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد».[12]
وقتی که ابوبکر این آیات را خواند، عمر با تعجب گفت: «آیا این آیات در قرآن است؟! به خدا قسم! تا پیش از امروز نمیدانستم چنین آیهای نازل شده است».[13]
عمر بلافاصله بلند شد و گفت: «ای مردم! این ابوبکر است و او ریش سفید مسلمانان است؛ با او بیعت کنید!».[14]
جالب اینجاست: عمری که تا چند دقیقه قبل با قسمهای بسیار، آنچنان اصرار داشت که پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) نمرده و حتی قائلین به این سخن را فتنهگر و منافق میدانست و آنان را تهدید به قتل میکرد، اما با آمدن ابوبکر و شنیدن کلمات وی بافاصله آرام شد و حرف خود را پس گرفت! و وقتی ابوبکر دو آیه از قرآن کریم را در امکان وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) میخواند، بلا فاصله میگوید: این ابوبکر و ریش سفید است؛ با او بیعت کنید؟!!!
پس خیلی واضح و روشن است که عمر نقشه انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را برای این اجرا کرد که تا ابوبکر در طول این مدت بتواند خود را از سنح به شهر مدینه برساند و پس از آنکه عمر ابوبکر را نزد خود حاضر دید بلافصله دست از انکار خویش کشید. البته ما برای این سخنمان شواهد دیگری داریم که به جهت رعایت اختصار این مقاله ناچاریم آن شواهد و نیز دلائل دیگری که برای این انکار وجود دارد را در پست مستقل دیگری ذکر کنیم.
_______________________________________
پینوشت:
[1]. سنن ابی داود، سلیمان بن اشعث سجستانی ازدی، کتاب المناسک، باب فی رمی الجمار، مساله 1970، متن کتاب؛/ و مسند احمد، احمد بن محمد بن حنبل، مسند جابربن عبدالله انصاری، مساله14208، متن کتاب؛/ و صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، كتاب الحج، حدیث رقم 1297، متن کتاب؛/ و صحیح ابن خزیمة، أبو بكر محمد بن إسحاق بن خزيمة، تحقیقک دکتر محمد مصطفی الاعظیمی، المكتب الإسلامی، 1424ق-2003م، ج2، 1353، ح2877، متن کتاب؛/ و المسند المستخرج علی صحیح الامام مسلم، ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن مهران اصبهانی(420ق)، بیروت، دارالکتب العلمیة،چاپ اول، 1417ق_1996م، ج3، ص378، متن کتاب؛/ و لطائف المعارف فیما لمواسم العام من الوظائف، زین الدین ابی الفرج عبدالرحمن بن احمد بن رجب حنبلی دمشقی(795ق)، محقق: یاسین محمد السواس، بیروت_دمشق، دار ابن کثیر، چاپ پنجم، 1420ق_1999م، 583، متن کتاب؛/ و الرحيق المختوم، صفی الرحمن المباركفوری، بیروت، دار الهلال، چاپ اول، ج1، ص426، متن کتاب.
[2]. تفسیر الطبری، ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تحقیق: محمود محمد شاکر، مصر، دارالمعارف، ج24، ص669، متن کتاب؛/ و تفسیر القرآن العظیم، اسماعیل بن عمر بن کثیر قرشی دمشقی، تحقیق: سامی بن محمد السلامة، دارطیبة للنشر، ج8، ص509-510، متن کتاب؛/ و الاسعاف باحادیث الکشاف او تخریج الآثار و الاحادیث الواردة فی الکشاف للزمخشری، جمال الدین محمد عبدالله بن یوسف زیلعی(762ق)، تحقیق: محمد بن احمد بن علی باجابر، کلیة الدعوة و اصول الدین، 1419ق، ص1368-1375.؛/ و معرفة الصحابة، ابونعیم احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن مهران اصبهانی، تحقیق: عادل بن یوسف بن عزازی، ریاض، دارالوطن للنشر، چاپ اول، 1419ق_1998م، ص3194، ح7343، تصویر کتاب.
[3]. «أخرج البيهقی فی "الدلائل" عن عروة قال: لما توفی النبی(صلىاللهعليهوسلم) قام عمر بن الخطاب فتوعد من قال: قد مات، بالقتل والقطع». الدر المنثور، جلال الدين السيوطی، مركز هجر، چاپ اول، 2003م-1424ق، ج4، ص50، متن کتاب.
[4]. «فَقُبِضَ رَسُولُ اللهِ(صلىاللهعليهوسلم) فَقَالَ عُمَرُ: لَا أَسْمَعُ رَجُلًا يَقُولُ: مَاتَ رَسُولُ اللهِ إِلَّا ضَرَبْتُهُ بِالسَّيْفِ». معجم الکبیر، ابوالقاسم سلیمان بن احمد طبرانی، تحقيق: حمدی بن عبدالمجيد السلفی، باب من اسمه سالم؛ موصل، مكتبة الزهراء، چاپ دوم، 1404ق-1983م، ج7، ص57؛/ و المحلی فی شرح المجلی بالحجج والآثار، علی بن احمد بن سعيد ابن حزم، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربی، بیروت، دار الآفاق الجديدة، ج10، ص297؛/ و سبل الهدى والرشاد، ج۱۱، ص۲۵۷.
[5]. «لا یتکلم احد بموته إلا ضربته بسیفی هذا». تاریخ اوسط، اسلم بن سهل رزار واسطی معروف به جحشل(292ق)، تحقیق: کورکیس عواد، عالم الکتب، چاپ اول، 1406ق_1986م، ص51، تصویر کتاب؛/ و معجم الصحابة، أبوالقاسم عبدالله بن محمد بن عبدالعزيز بن المَرْزُبان بن سابور بن شاهنشاه البغوی(م317هـ)، محقق: محمد الأمين بن محمد الجكنی، کویت، مكتبة دار البيان، چاپ اول، 1421ق-2000 م، ج3، ص148، تصویر کتاب؛/ و سنن النسائی الکبرى، ج۴، ص۲۶۳
[6]. «لما قبض الله نبيه، قال عمر بن الخطاب: من قال: إن رسول الله(صلىاللهعليهوسلم) مات علوت رأسه بسيفی هذا، وإنما ارتفع إِلى السماء». المختصر فی أخبار البشر، أبوالفداء عمادالدين إسماعيل بن علی بن محمود بن محمد ابن عمر بن شاهنشاه بن أيوب(732ق)، المطبعة الحسينية المصرية، چاپ اول، ج۱، ص۱57، تصویر کتاب
[7]. «و أغشیاه ما أَشَدُّ غشی رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم ثُمَّ قَامَا فلما دَنَوَا مِنَ الْبَابِ قال الْمُغِیرَةُ یا عُمَرُ مَاتَ رسول اللَّهِ (صلى الله علیه و سلم) قال کَذَبْتَ بَلْ أنت رَجُلٌ تَحُوسُکَ فِتْنَةٌ إن رَسُولَ اللَّهِ لاَ يَمُوتُ حتى يُفْنِىَ الله عز وجل الْمُنَافِقِينَ.» مسند أحمد، أبوعبدالله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيبانی(241هـ)، المحقق: شعيب الأرنؤوط و عادل مرشد، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، 1421ق-2001م، ج43، ص35، ح 25841، متن کتاب؛ تصویر کتاب.
[8]. «إن رجالا من المنافقين يزعمون أن رسول الله توفی، والله ما مات، ولكنه ذهب إلى ربه، كما ذهب موسى بن عمران، فغاب عن قومه أربعين ليلة ثم رجع بعد أن قيل قد مات. والله ليرجعن رسول الله، فليقطعن أيدي رجال وأرجلهم يزعمون أن رسول الله مات». انساب الاشراف، احمد بن یحیی ابن جابر ابن داود بلاذری(279ق)، تحقیق: دکتر محمد حمیدالله، مصر، دارالمعارف، ج1، ص565، رقم1149، تصویر کتاب؛/ و تاريخ الأمم والملوك، ابوجعفر محمد بن جرير الطبری(310ق)، بیروت، دار الكتب العلمية، چاپ اول، 1407، ج2، ص232، متن کتاب؛/ و ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم، معروف به تفسیر ابی السعود، قاضی القضاة ابی السعود محمد بن محمد العمادی(951ق)، بیروت، داراحیاء التراث العربی، ج2، ص93، تصویر کتاب.
[9]. «ان رسول الله لم یمت و لکن ربه ارسل الیه کما ارسل الی موسی و مکث عن قومه اربعین لیلة، والله إنی لأرجو أن يعيش رسول الله(صلىاللهعليهوآله) حتى يقطع أيدی رجال من المنافقين وألسنتهم يزعمون أو يقولون إن رسول الله قد مات». المنصف، ابوبکر عبدالرزاق بن همام صنعانی(211ق)، تحقیق: حبیب الرحمن اعظمی، منشورات المجلس العامی، چاپ اول، 1392ق-1972م، ج5، ص433، تصویر کتاب؛/ و مسند احمد، احمد بن محمد بن حنبل(264ق)، قاهره، دارالحدیث، چاپ اول، 1416ق_1995م، ج11، ص70، ح12962، تصویر کتاب؛/ و المنتخب من مسند عبد بن حمید، تحقیق: ابی عبدالله مصطفی بن العدوی، ریاض، دار بلنسیة، چاپ دوم، 1423ق_2033م، ج2، ص214، تصویر کتاب.
[10]. «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلى الله علیه و سلم) مَاتَ و أبو بَکْرٍ بِالسُّنْحِ». صحیح البخاری، محمد بن اسماعیل بخاری جعفی، کتاب فضائل الصحابة، بَاب قَوْلِ النبی لو کنت مُتَّخِذًا خَلِیلاً، تحقیق: دکتر مصطفی دیب البغا، بیروت، دارکثیر _یمامه، 1414ق-1993م، ج ۳، ص ۱۳۴۱، ح ۳۴۶۷، متن کتاب؛/ و شرح العقيدة الطحاوية، علی بن علی بن محمد بن أبی العز الدمشقی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417ق-1997م، ج2، ص709، متن کتاب.
[11]. «فذهب سالم بن عبيد وراء الصديق إلى السنح فأعلمه بموت رسول الله(صلىاللهعليهوسلم) فجاء الصديق من منزله حين بلغه الخبر ، فدخل على رسول الله(صلىاللهعليهوسلم) منزله وكشف الغطاء عن وجهه و قبّله، وتحقق أنه قد مات». البداية والنهاية، ابوالفداء إسماعيل بن عمر بن كثير القرشی الدمشقی(774ق)، تحقیق: عبدالله بن عبدالمحسن ترکی، دار عالم الكتب، 1424ق-2003م، ج8، ص79-80، متن کتاب.
[12]. «فجاء أبوبكر فكشف عن رسول الله(صلىاللهعليهوسلم) فقبله قال بأبی أنت وأمی طبت حيا وميتا والذی نفسی بيده لا يذيقك الله الموتتين أبدا ثم خرج فقال أيها الحالف على رسلك فلما تكلم أبوبكر جلس عمر فحمد الله أبوبكر وأثنى عليه وقال ألا من كان يعبد محمدا(صلىاللهعليهوسلم) فإن محمدا قد مات ومن كان يعبد الله فإن الله حی لا يموت وقال: "إنك ميت وإنهم ميتون" وقال: "وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل أفإن مات أو قتل انقلبتم على أعقابكم ومن ينقلب على عقبيه فلن يضر الله شيئا وسيجزی الله الشاكرين"». صحیح البخاری، پیشین، ج۳، ص۱۳۴۱، ح۳۴۶۷، متن کتاب.
[13]. «فقال عمر هذه الآية فی القرآن؟! والله ما علمت أن هذه الآية أنزلت قبل اليوم». دلائل النبوة و معرفة اصحاب الشریعة، ابی بکر احمد بن حسین بیهقی(458ق)، تحقیق: دکتر عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیة_دارالدیان للتراث، چاپ اول، 1408ق-1988م، ج7، ص218، تصویر کتاب؛/ و البدایة و النهایة، پیشین، ج8، ص76، متن کتاب؛/ و الدر المنثور، عبدالرحمن جلال الدين السيوطی، مركز هجر، 2003م-1424ق، چاپ اول، ج4، ص50، متن کتاب.
[14]. «أَوَإِنَّهَا لَفِی كِتَابِ اللهِ مَا شَعَرْتُ أَنَّهَا فِی كِتَابِ اللهِ، ثُمَّ قَالَ عُمَرُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ هَذَا أَبُو بَكْرٍ وَهُوَ ذُو شَيْبَةِ الْمُسْلِمِينَ فَبَايِعُوهُ فَبَايَعُوهُ». مسند احمد، چاپ الرسالة، پیشین، ج43، ص36، متن کتاب؛/ و الطبقات الکبری: محمدبن سعد الکاتب الواقدی، دار صادر، بیروت و ط لیدن، ج2، ص268.