-شواهد متعددی وجود دارد بر اینکه انکار وفات پیامبر توسط عمر بن خطاب، یک انکار واقعی نبود، بلکه او طبق نقشه تظاهر میکرد که انکارش ناشی از جهل و ناآگاهی است و وقتی ابوبکر آمد او دست از انکار کشید و از مردم خواست با ابوبکر بیعت کنند، آیا این رفتار گویای نقشه او برای خلافت ابوبکر نبود؟!
غاصبان خلافت، بلافاصله پس از رحلت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) سناریوی غصب خلافت را ابتدا با نقشهی انکار وفات حضرت شروع کردند؛ زیرا در پست گذشته بیان کردیم که وقتی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وفات کرد، ابوبکر در منطقه سنح در خارج از مدینه بود، عمر و عثمان که جای رهبر خود در مدینه را خالی میدیدند، برای آنکه فرصتی فراهم آورند تا ابوبکر به مدینه باز گردد، از نقشهی انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) استفاده کردند که البته نقش عمر در اجرای این طرح بیش از عثمان[1] بود. تفصیل ماجرا در همان پست گذشت.
عمر در اجرای این نقشه، آنچنان در خطبهی خود بر انکار وفات حضرت تاکید و پافشاری میکرد که مردم تحت تاثیر قرار گرفته و دچار تردید شدند. عمر علاوه بر این، از عنصر ارعاب و تهدید نیز بهره جست و کسانی که قائل به مرگ حضرت شده بودند را به گردن زدن تهدید کرد. عمر تا زمانی که ابوبکر در مدینه نبود، همچنان بر موضع خود پافشاری میکرد، ولی وقتی ابوبکر را در مسجد نزد خود حاضر دید، با شنیدن اندک سخنی از ابوبکر در تایید وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از موضع خود دست کشید.
در این نوشتار به شواهد دیگری مبنی بر وجود نقشه برای غصب خلافت خواهیم پرداخت:
شاهد اول: عمر خود ناقل شأن نزول آیه بود
هرگز نمیتوان پذیرفت که عمر از آیهای که ابوبکر در تایید وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) برای او خواند، واقعا اطلاع نداشت؛ زیرا وقتی به شأن نزول آیه 144 سوره آلعمران نگاه میکنیم میبینیم که یکی از کسانی که شأن نزول این آیه را نقل کرده است، خود عمر بن خطاب است! در تفسیر درالمنثور آمده است: «روزی عمر بن خطاب در بالای منبر سوره آلعمران را میخواند و میگفت: این سوره در احد نازل شده است. سپس در مورد جریان نزول این سوره گفت: روز احد، ما از اطراف پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) متفرق شده و بالای کوه رفتیم. من از یک یهودی شنیدم که میگفت: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرد! من گفتم: نشنوم کسی بگوید که پیامبر مرده است! در غیر اینصورت گردنش را با شمشیر میزنم! در این هنگام، من پیامبر را دیدم که مردم به سوی او بر میگشتند، پس این آیه نازل شد که: «وَ مَا مُحَمّد إلّا..."».[2]
حال، وقتی راوی شأن نزول این آیه، خود عمر بن خطاب است، پس چگونه عمر ادعا میکند که تا به حال چنین این آیه را نشنیده بودم؟!
شاهد دوم: قبل از ابوبکر برخی از صحابه نیز همین آیه را برای عمر خواندند.
جالب آنجاست که همین آیه 144 سوره آلعمران را که ابوبکر در بالای منبر برای عمر خواند و عمر نیز آن را پذیرفت و تعجب کرد، لحظاتی پیش از آمدن ابوبکر، توسط شخصی به نام ابن ام مکتوم برای عمر خوانده شد، اما باز هم او بر موضع قبلی خود پافشاری میکرد.
ابن کثیر دمشقی از عروة بن زبیر نقل میکند: «بعد از وفات رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) عمر سخنرانی کرد و مردم را میترساند و تهديد میکرد که هرکس بگويد رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) از دنيا رفته، میکشد و دست و پای او را قطع میکند و میگفت: پيامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) غش کرده و اگر بهپاخیزد، افرادی را میکشد و دست و پای آنان را قطع میکند. عمرو بن قيس بن زائده بن اصم ابن ام مکتوم [که حدود 11 بار در مسافرتهای رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) جانشين آن حضرت بود و به جای ايشان نماز میخواند و در حجه الوداع هم ايشان به جای رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) در مدينه نماز میخواند] در قسمت انتهايی مسجد اين آيه را میخواند: «وما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل...» عمرو بن زائده نیز آیه «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ» را برای آنان خواند.[3] حال، چرا عمر بر همان موضع قبلی خویش اصرار میورزید، ولی وقتی این آیه را از ابوبکر شنید سریعا از موضعش برگشت؟!
شاهد سوم: عدم مطابقت آیهای که ابوبکر خواند با دلیلی که عمر برای انکارش اقامه کرده بود.
طبق برخی از روایات، عمر اصل مرگ پیامبر را انکار نمیکرد و نمیگفت که هرگز پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نمیمیرد؛ بلکه ادعایش این بود که حضرت زمانی میمیرد که خداوند دین اسلام را بر همه ادیان پیروز گرداند.[4] اما الان پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) کارهای ناتمامی دارد و رسالتش همهگیر نشده است، لذا هنوز وقت وفات حضرت فرا نرسیده است.
سوال اینجاست: آن دو آیهای که ابوبکر خواند فقط اصل امکان مرگ را برای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ثابت میکند و اصلا بیان نمیکند که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آیا بعد از همهگیر شدن دین اسلام وفات میکند یا قبلش؟ حال، عمر چگونه با خواندن این دو آیه توسط ابوبکر قانع شد و از ادعایش دست کشید؟![5] چون شبهه عمر در این نبود که آیا اصل مرگ برای پیامبر امکان دارد یا خیر، تا ابوبکر بخواهد آیاتی را بیاورد که اصل مرگ را بر پیامبر ثابت میکند؛ بلکه عمر میگفت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) زمانی که دینش دین غالب شد خواهد مرد و اکنون که دینش هنوز دین غالب نشده پس حضرت نمرده است؛ ولی ابوبکر گفت: پیامبر نیز طبق این آیات میمیرد. این جواب، مشخص نمیکند که آیا پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قبل از غلبه دینش نیز میمیرد یا خیر؟
شاهد چهارم: پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بارها از نزدیکی مرگ خویش خبر داده بود
عمر نسبت به وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) جاهل نبود، چراکه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بارها در مواقع متعددی مانند حجة الوداع و رمی جمره عقبه و غدیر خم[6] و چند روز پیش از وفاتش، نزدیک شدن رحلت خویش را به اصحاب خبر داده بود، پس عمر از این مساله آگاه بود.
حال، چگونه است که چند روز پیش از وفات حضرت، میپذیرد که حضرت خواهد مرد و در آنجا هیچ تردید و شبهه و اعتراضی نمیکند که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هرگز نمیمیرد، مگر آنکه دینش بر همه ادیان پیروز گردد، ولیکن بلافاصله بعد از رحلت حضرت، او دهان به اعتراض میگشاید و قائلین به وفات را تهدید به گردن زدن میکند؟!!
شاهد پنجم: چندین نفر از صحابه وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را برای او بیان کردند
برای ادعای ما مبنی بر اینکه عمر با تظاهر به نادانی، وفات را انکار کرده، شاهد دیگری وجود دارد که غیر واقعی بودن عملش را اثبات میکند و آن، این است که پیش از ابوبکر، چندین نفر از صحابه و همسران پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) وفات حضرت را تایید کرده و بر آن تاکید داشتند، اما عمر با همه آنان به مخالفت پرداخته و فقط وقتی ابوبکر وفات را تایید میکند، ساکت میشود.
«عباس عموی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به سمت مردم آمد و در مقام احتجاج با عمر و کسانی مانند عثمان و دیگران که مرگ حضرت را انکار میکردند، میپرسد آیا برای انکار وفات، دلیل و عهدی از جانب حضرت دارید؟ آیا پیامبر چیزی درباره وفات خودش گفته بوده که من نخواهم مرد؟ مردم گفتند نه! عباس از عمر پرسید: آیا تو چنین عهدی را میدانی؟ عمر پاسخ داد: خیر! نمیدانم!
عباس گفت: ای مردم شهادت میدهم که هیچکس به عهدی که پیامبر [در مورد عدم وفاتش] کرده باشد در زمان وفات وی شهادت نداد. به خدایی که هیچ معبودی غیر از او نیست رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) طعم مرگ را چشیده است پس مولایتان را دفن کنید.[7]
ابن ام مکتوم نیز بر وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تاکید میکرد و همان آیات را خواند ولی به سخن او توجهی نشد.
مغیرة بن شعبه نیز که از یاران نزدیک حلقه غاصبان است وقتی میگوید: "پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مرده است" به شدت مورد انکار عمر قرار میگیرد و حتی فتنهگر معرفی میشود.
نه تنها عمر به سخنان این صحابه توجهی نکرد و از موضع خود دست نکشید بلکه اصرارش بر انکار بیش از پیش شد تا آنجا که گفتند از شدت اصرار و سخن گفتن، بر گوشه لبانش کف جمع شد.[8]
آیا مگر ابوبکر به غیر از آنچه که قبلاً ابن ام مکتوم و عباس به عمر گفتند، چیز دیگری به عمر گفت که او از آن دو نپذیرفت ولی از ابوبکر میپذیرد؟!! چرا در آن موقع که ابن مکتوم همان آیات مرگ پیامبر را برایش خواند آن آیات را به یاد نیاورد، و اکنون با خواندن ابوبکر به یاد میآورد؟!
این شواهد موجود، دلائل روشنی هستند بر اینکه انکار عمر، یک انکار واقعی نبود، بلکه او طبق نقشه، تظاهر میکرد که انکارش ناشی از جهل و ناآگاهی است و وقتی ابوبکر برایم این آیه را خواند من آگاه و متنبه شدم. ما در پست گذشته و همچنین این پست درصدد بیان اولین دلیل و انگیزه برای انکار وفات پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) توسط عمر بودیم که اولین انگیزه این انکار، فراهم کردن زمان برای بازگشت ابوبکر به مدینه بود، و این شواهد این مدعا را اثبات میکند.
_____________________________
پینوشت
[1]. العثمانية، ابوعثمان عمرو بن بحر مشهور به جاحِظ(۲۵۵ق)، المحقق: عبدالسلام محمد هارون، بیروت، دار الجيل، چاپ اول، 1411ق-1991م، ص79، متن کتاب؛/ و عثمان میگفت: پیامبر نمرده است بلکه همچون عیسی مسیح روح و بدنش به آسمان برده شد: « وَرَوَى الْوَاقِدِیُ فی إِسْنَادٍ لَهُ أَنَّ عُثْمَانَ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّه(صلیاللهعلیهوآله) لَمْ يَمُتْ، وَلَكِنَّهُ رُفِعَ كما رفع عيسى بن مَرْيَمَ». انساب الاشراف، أحمد بن يحيى بن جابر بن داود البَلَاذُری(279هـ)، تحقيق: سهيل زكار ورياض الزركلی، بیروت، دارالفكر، چاپ اول، 1417ق-1996م، ج1، ص567، ح1151، متن کتاب.
[2]. الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، جلال الدین عبدالرحمن بن أبی بكر سيوطی(911ق)، بیروت، دارالفکر، ج3، ص334، متن کتاب؛/ و فتح القدير الجامع بين فنی الرواية والدراية، محمد بن علی بن محمد بن عبدالله الشوكانی اليمنی، بیروت، دار ابن كثير و دمشق، دارالكلم الطيب، چاپ اول، 1414ق، ج1، ص444، متن کتاب؛/ و کنزالعمال، علاءالدین علی متقی هندی، بیروت، دار الکتب العلميه، ج2، ص162؛/ و السيره النبوية، ابن کثير دمشقی، بیروت، دارالفکر ج3، ص68؛/ و تفسیر القرآن العظیم، ابن کثير، دارالمعرفة، ج1، ص418.
[3]. «عن عروة بن زبير فی ذكر وفاة النبی(صلیاللهعليهوآله) قال: قام عمر بن الخطاب يخطب الناس ويتوعد من قال مات بالقتل والقطع ويقول: ان رسول الله(صلیاللهعليهوآله) فی غشية لو قد قام قتل وقطع وعمرو بن قيس بن زائدة بن الاصم بن ام المكتوم فی مؤخر المسجد يقرأ "وما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل" والناس فی المسجد يبكون ويموجون لايسمعون». البدایة و البدایة و النهایة، ابن کثیر دمشقی، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج5، ص213، و دار إحیاء التراث العربی، ج5، ص263؛/ و السیرة النبویة، إبن کثیر دمشقی، ج4، ص481؛/ و شرح المواهب للزرقانی، ج8، ص281؛/ تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، ج2، ص442؛/ و الغدیر، علامه امینی، ج7، ص184؛/ و کنز العمال، متقی هندی، ج7، ص245؛/ و الصحیح من السیرة النبی الأعظم، جعفر مرتضی العاملی، نشر سحرگاهان، ۱۴۱۹ق-۱۳۷۷ش، ج33، ص265.
[4]. العثمانية، پیشین،، ص79، متن کتاب.
[5]. الصحیح من السیرة النبی الأعظم، پیشین، ج33، ص265.
[6]. «امّا بَعْدُ الا ایّها النّاسُ فَانَّما اَنَا بَشرص یُوشَکُ اَنْ یَاْتی رَسُولُ رَبّی فَاُجیبُ». صحیح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ج4، ص1873، ح ۲۴۰۸؛/ و
[7]. «فخرج عباس بن عبد المطلب على الناس فقال: یا أیها الناس هل عند أحد منکم من عهد رسول الله(صلىاللهعلیهوسلم) فلیحدثنا قالوا: لا. قال: هل عندک یا عمر من علم؟ قال: لا. فقال العباس: أشهد أیها الناس أن أحدا لا یشهد على رسول الله(صلىاللهعلیهوسلم) بعهد عهده إلی فی وفاته، والله الذی لا إله إلا هو فقد ذاق رسول الله(صلىاللهعلیهوسلم) الموت، فادفنوا صاحبکم». دلائل النبوة و معرفة احوال اصحاب الشریعة، ابی بکر احمد بن حسین بیهقی(458ق)، تحقیق: دکتر عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیة_دارالدیان للتراث، چاپ اول، 1408ق-1988م، ج7، ص217، تصویر کتاب؛/ و البداية والنهاية، ابن کثير، بیروت، مکتبة المعارف، ج5، ص243؛/ و کنز العمال، متقی هندی، ج1، ص244، ح18775؛/ و انساب الاشراف، بلاذری، ج2، ص243؛/ و امتاع الاسماع بما للنبی من الابناء و الاحوال و الحفده و المتاع، احمد بن علی مقریزی، ج14، ص747؛/ و سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج12، ص289
[8]. «وَتَكَلَّمَ حَتَّى أَزْبَدَ شِدْقَاهُ». انساب الاشراف، پیشین، ج1، ص567، ح1151، متن کتاب؛/ و «فَمَا زَالَ عُمَرُ يَتَكَلَّمُ حَتَّى أَزْبَدَ شِدْقَاهُ». الطبقات الکبری، أبوعبد الله محمد بن سعد بن منيع الهاشمی المعروف بابن سعد(230هـ)، تحقيق: محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالكتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق-1990م، ج2، ص204، متن کتاب.